بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

تارنمای اصغر زارع کهنمویی
روزنامه‌نگار: اندیشه، سیاست، فرهنگ و قومیت؛
پژوهشگر: تاریخ معاصر، جهان اسلام، مسائل آذربایجان و قفقاز؛

برای آشنایی بیشتر با من و نقد دیدگاه‌هایم، به منوی «حیات» در ابتدای صفحه بروید. در آنجا به‌سنت زندگی‌نامۀ خودنوشت، «تجربۀ زیسته»‌ام را دوره می‌کنم.

mail: asghar.zareh@gmail.com

این تارنما، تازه راه‌اندازی شده و در حال تکمیل است.

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سرطان» ثبت شده است

مرتضی پاشایی که مرد، نسل جدید غمباد گرفت. جوانان و نوجوانان گریان با تمام احساس، مرگ بر «مرگ» گفتند. مرگ، محرم یواشکی‌ترین لحظه‌های آنان را گرفته بود. مرتضی پاشایی صدای آنان بود صدایی که «سرطان» خیلی زود، خفه‌اش کرد. سونامی سرطان چنان در این سرزمین تاخت و تاز می‌کند که تو گویی، برای بردن انسان‌ها به گور، با وبا و حصبه سالیان ماضی کورس گذاشته است. من از ایدز آفریقایی و ابولای عربستانی سخن نمی‌گویم، من از سرطان ایرانی حرف می‌زنم؛ بیماری هولناکی که دوستان و کسان و نخبگان و معشوقه‌ها و عاشقان ما را می‌یلعد.

این بار باید به حضور جدی یک «فوبیا» فرصت بدهیم تا در کلان‌ترین و جدی‌ترین حالت ممکن در نهاد ایرانی‌ها شعله‌ور شود: سرطان‌فوبیا. بله باید از سرطان ترسید، باید به مبارزه و مقابله با آن پرداخت، باید درباره راه‌های پیشگیری از ابتلا به آن  اندیشه کرد. باید مردم را آموزش داد. باید از همه احتمالات ابتلا به آن، پرهیز کرد. باید ترسید و خود را از این حیوان درنده بی‌صدا و بی‌غره نجات داد. اما کسانی که گرفتار این اختاپوس هراسناک هستند؛ چه کنند؟ آیا آنان باید بمیرند؟ آیا مرگ محتوم فرجام آنان است؟ نباید تلاشی برای نجات آنان کرد؟ علم پزشکی می‌گوید، می‌توان شرایطی مهیا کرد که آنان به زندگی بازگردند. بخش بزرگی از این «شرایط» نه در اختیار جامعه مدنی که وابسته به آن بخش ا حاکمیت است که نظام سلامت را مدیریت می‌کند. رشد دانش پزشکی، کم‌کردن هزینه‌های درمان، توسعه صنعت بیمه و ترویج نیکوکاری در حوزه سلامت و ... همه از آن نوع اقدامات است که اراده نهاد قدرت و سرمایه را می‌طلبد.

  • اصغر زارع کهنمویی

مرتضی پاشایی چهره این هفته نبود؛ چهره هفته دختران و پسران گریانی بودند که جمعه ‌شب گذشته در اوج بهت و حیرت کنشگران اجتماعی، به خیابان آمدند تا برای اویی که «دیگر نیست» اشک بریزند. آن شب نقطه آغاز یک نگرش جدید بود. همخوانی دسته‌جمعی ترانه‌ای سوزناک که مال زمان دلتنگی است، نشان داد که این نسل چقدر دلتنگ است و چقدر غمناک رفتن. آنها آن ترانه سخت و تلخ پاشایی را حفظ بودند و بدون کمترین هماهنگی قبلی، دست‌ها را به آسمان ساییدند و رنج تمام‌شدن را سرودند.

آنان چنان برای او اشک ریختند که انگار سالیان بسیار، او محرم یواشکی‌ترین احساسات و لحظه‌های یواشکی آنها بوده است. آن شب، رخ‌نمایی نسل جدید انسان ایرانی بود، نسلی به ‌غایت عاطفی، مهربان، ساده و دلتنگ. خیابان‌های شیک ایران این‌بار مارش رفتن می‌زد سرودی با حنجره تازه کسانی که شاید بیش از هر چیزی با دلتنگی آشنا هستند.

  • اصغر زارع کهنمویی