1. تا شانزده سالگی: کتاب های مذهبی دهکده مان، از من یک قدیس ساخته بودند. قرآن، مفاتیح، نهج البلاغه و ... . در این میان کتاب های ترسناکی مانند «گناهانکبیره» نوشته محمدی گلپایگانی مرا بسیار می ترساندند آنقدر که حد نداشت. بعدها کتاب را نگه داشتم اما به نویسنده کتاب ارادتی نداشتم.
2. شانزده تا نوزده سالگی: دوران رمان خواندن من بود. اکثر رمان های عامیانه تا کلاسیک، بیشتر از همه خارجی ها را خواندم. بیشترین تاثیر را از «بینوایان» ویکتورهوگو گرفتم. این کتاب را نداشتم اما دو بار در کتابخانه تربیت تبریز تمام کردم. «جای خالی پسر سلوچ»، «برادران کارامازوف» و «فریدونسهپسرداشت»، «کلبهعموتم» منو لرزاندند. آثار صمد بهرنگی هم بسیار تحول آفرین بود. «بیزیم کوی» خاطرات معلمی در دهکده های آناتولی هم برای من بسیار تاثیر گذاشت من این کتاب را بیش از هفده بار خوندم. ناراحتم که بعدا کمتر رمان خواندم. در این دوران به سینما نیز نزدیک شدم. سینما، زندگی مرا بسیار متحول کرد اما قرار است اینجا از کتاب حرف بزنیم.