خیانت و توجیه آن / فیسنوشت
مدتی است میخوام اینجا چیزی بنویسم اما هربار بهدلیل سوءتفاهمهای احتمالی، منصرف میشوم. ولی این بار مینویسم:
سالها است ذهنم به شدت درگیر مسالهای بسیار بنیادی است. میخوام اینجوری شروع کنم: برای من هنوز «رابطهی از نوع ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد» حل نشده است. من نمیتوانم حضور یک زن دیگر یا یک مرد دیگر، را در یک خانوادهی متعهد درک کنم.
بسیار از خود میپرسم چگونه می توان از «شعر» ، «آزادی» ، «حقوق بشر» ، «انسانیت» و ... این واژه های بسیار انسانی سخن گفت و به چیزی بنام «خانواده» تعهد نداشت؟
چگونه می توان «شاعر» بود و «خیانت» کرد؟ چگونه یک «آزادیخواه» می تواند به همسرش خیانت کند؟ چرا «خیانت» سرواژه زندگی تعداد قابل توجهی از اصحاب شعر و هنر و رسانه و ... است؟
من بسیار می شناسم دختران و پسرانِ پرمدعایی که همزمان با چندین نفر «رابطه» دارند و و همزمان به چند نفر می گویند: «دوستت دارم»
این نگاه عیاشانه به زندگی، در تاریخ بشر همیشه بوده و هست من منکر این مساله نیستم من می گویم، این عیاشی و هرزگی بی حد و مرز، چگونه با شعر و آزادیخواهی و ... جمع می شود؟
اینجا بگویم من منکر طلاق و پایان رابطه ها و احساس ها هم نیستم. من از کسانی سخن می گویم که همزمان بیش از یک رابطه را «مدیریت» می کنند (یعنی عیاشی می کنند)
دو حالت بیشتر وجود ندارد:
یا همه این عیاشان، دروغ میگویند نه شاعر هستند و نه آزادیخواه و نه مدافع حقوق بشر و
یا راه این عیاشان راه درستی است و اساسا نباید از چیزی بنام «تعهد به خانواده» سخن گفت.
آقا، ما حیران راه شماییم: لطفا ما را روشن کنید: شما عیاشاید یا شاعر، روزنامهنگار، آزادیخواه و ... .
از نظر من جایی که قبح «خیانت» فرو می ریزد، «شعر» و «فلسفه» و «هزار ادعای دیگر» بی اعتبار می شود. من به توی شاعر و فلسفهدان و اندیشمند و حقوقدان و آزادخواه تا زمانی کرنش می کنم که «خیانت» نمی کنی.