ترس، جنایت است / فیسنوشت
به باور من، مهمترین جنایت بشری را نخبگانی مرتکب میشوند که خوب میفهمند و حتی احساس مسوولیت هم میکنند و حتی از «وضعیت» حاضر نیز رنج میبرند اما چون «میترسند» سخن نمیگویند. ترسوها، بزرگترین خائنان بشریتاند. هرچه ترسوتر، خائنتر.
ترس نخبگان البته گونههای مختلفی دارد. یکی از آنها هراس از متهمشدن به نارواها است. من وقتی نخبگان بسیاری را برای ننوشتن و سخن نگفتن و ساکت بودنشان (در اوج رنج) سرزنش میکنم، هراس بسیار فربهای را از اتهامات متنوع مطرح میکنند. آنها میترسند به چیزهایی متهم شوند که واقعا آنگونه نیستند، اتهاماتی که می تواند بخشی از هستی آنها را به خطر بیاندازد.
اما هراس از متهم واقع شدن، کار دونپایگان است. به یاد داشته باشیم تنها کسانی متهم می شوند که کار می کنند. گوسفندان هرگز برای هیچ کنشی، متهم نخواهند شد چون اساسا هیچ وقت کنشگر نیستند. کسی که متهم میشود یک مفهوم عالی در پشت سر خود دارد؛ او «هست» و «می اندیشد» و «سخن میگوید». کسی که نمی نویسد و سخن نمی گوید، متهم نمی شود و چون متهم نمیشود، اساسا «وجود» ندارد. کسانی که از متهم شدن می ترسند و سخن نمی گویند فاصله ای با مردگان ندارند.
ترس نخبگان، بزرگترین عامل جنایت های حقوق بشری است. نخبگان به دلیل توانایی های ویژه می توانند زندگی خود را نجات دهند و در عافیت، روزگار بگذارنند و آنها، رنج ملت خود را حتی بیش از خودشان، درک می کنند. آنان عمق فاجعه را می فهمند اما ذهن زیبای خود را تنها و تنها معطوف به نجات خویشتن می کنند و اساسا هیچ کنش و تلاشی برای رهایی دیگران که نخبه نیستند، نمی کنند. به نظر من این نخبگان خاموش، جانیتر از جنایتکاران هستند.
مثالی می زنم. مدرسه تعطیل شده و دانش آموزان از هژمونی نظام مدرسه رها شده اند. اکنون که چوب «قدرت» بالای سر آنان نیست، یک صحنه بسیار تکراری پشت در مدرسه شکل می گیرد. دانش آموز ضعیفی در میان 4 دانش آموز گردن کلفت گرفتار شده و کتک خوردنش آغاز می شود. در این میانه، به رهگذران و دانش آموزان فکر کنید آنها باید وارد معرکه شوند و دانش آموز ستمدیده را نجات دهند اما وارد نمی شوند و اجازه می دهند هم کلاسیشان کتک بخورد. آنها از کتک خوردن او بسیار ناراحت هستند اما از «ترس» اینکه مبادا خود نیز لگدی بخورند، پا پیش نمی گذارند.
کسانی که «حقوق» را خوب میشناسند، «رنج» را می فهمند و «فاجعه» را میشناسند و فقط نظاره گرِ ستم هستند، در «ستمگری» شریک اند. آنها ستمگرند نه اینکه شکنجه می کنند و کتک می زنند و زندان می افکنند نه؛ آنها ستمگرند چون خاموش و ساکت و بیمسوولیت و بیتفاوت هستند آنها ستمگرند چون ترسو هستند.
زمانی در یادداشتی درباره گاندی نوشتم: "گاندی شجاع بود. او ترس را رمز عدمخشونت میدانست. پیگیری حق بدون توسل به خشونت، شجاعت بزرگی میخواهد. تنها گاندی میتواند، در برابر ارتش خشن استعمار بریتانیا، هزاران نفر را به 400کیلومتر پیادهروی بکشاند. گاندی ترس را چنان نکوهش میکند که حتی «خشونت» را که پرهیز از آن تمام التماس او است، بر «ترس» ترجیح میدهد و در تعارض بین خشونت و ترس، خشونت را برمیگزیند. اینکه او گلوله را بر ترس ترجیح میدهد، نشان از نقش ترس در نابودی هستی انسان و گرایش او به خشونت یا وادادگی دارد."
این وضعیت روزگار ما است: «نخبگان بسیاری که می ترسند و با ترس خود ستمگری می کنند» و «نخبگان اندکی که از ترس اکثریت سوءاستفاده میکنند و به ستمگری عریان روی آورند» و «نخبگان بسیار کمی که نمیترسند و در برابر دوگانه ستمگری(یعنی نخبگان ترسو و نخبگان فاعل) ایستاده اند.» من گونه سوم نخبگان را میپرستم و آنها را ناموس حیات میدانم... .
پسنوشت1: نترسیدن نیز نسبی است. انسانها به اندازه انسان بودنشان، نترس هستند. هرچه نترستر، انسانتر.
پسنوشت2: قرار نیست همه کسانی که نمیترسند، زیر گیوتین بروند. کنشهای انسانهای نترس متفاوت است و البته بیتفاوتی و دست روی دست گذاشتن و خود را مرکز عالم دیدن، کنش نیست بزدلی است...
........................
سلام
خیلی زیبا بود
در پناه حق