تسویهحساب با حقیقت؟ (2) / پاسخی به بخش آذربایجانِ گفتگوی سیدجواد طباطبایی با مهرنامه / نوید آذربایجان
پیشنوشت:
تابستان سال گذشته، سخنان دکترسیدجواد طباطبایی درباره آذربایجان در مجله «مهرنامه»، احساسات بسیاری را جریحهدار کرد. او پیش از این، شخصیتهای ارزندهای چون عبدالکریم سروش، صادق زیباکلام، داریوش آشوری، جلال آل احمد و علی شریعتی را نیز نواخته بود. اما این بار، با سخنان غیرمسوولانه خود نه یک فرد و نه یک تفکر که یک گروه قومی پرجمعیت و گسترده در سراسر کشور را مورد عنایات ویژه قرار داد. نقد حاضر ناظر به بخش آذربایجانِ گفتگوی بلند مجله وزین مهرنامه با این استاد شناختهشده است نه بخشهای قبل و بعد آن که این بخشها بر مدار سهساله این مجله بوده و اجرای چنین پروژههای ارزشمند فکری، جای تقدیر دارد. اهانتها و پریشانگوییهای استاد برجسته علم سیاست در این گفتگو چنان پراکنده و گسترده است که نقد آن لاجرم مطول خواهد شد. ایشان در دو صفحه به چندین لایه از حرمت هویتی، حقوقی، تاریخی، اخلاقی، سیاسی و امنیتی مردم آذربایجان تاخته و تقریبا جایی را برای «اهانت نکردن» باقی نگذاشته است. سعی میشود در این یادداشت، به تکتک این اهانتها محترمانه پاسخ داده شود. اما قطعا پردازش عمیق بخش بزرگی از این اهانتها، در این مجال نمیگنجد. شایسته است، بگوییم، نوشته حاضر تنها یک یادداشت و جوابیه ژورنالیستی است. نگاه طباطبایی به آذربایجان و ایران، نیازمند رهیافت فلسفی، سیاسی، جامعهشناختی، اخلاقی و زبانشناختی است که اهل نظر پیش از این بدان پرداختهاند و بعدها نیز خواهند پرداخت. این نخستین رفتار اهانتآمیز بخش کوچکی از روشنفکری ایرانی به تنوع قومی و بهخصوص مساله آذربایجان نیست. پیش از سیدجواد طباطبایی، غولهای بزرگتری نیز دیگری نیز این افاضات غیرمسوولانه را طرح کردهاند. شایسته است روشنفکرانِ مقید به حقوقبشر، با تالیف کتاب و نگارش مقاله، واکنشهای شایستهای به این افاضات نشان دهند. بخش نخست این یادداشت پیش از این، چهارشنبه 19 شهریور 93 در هفتهنامه نوید آذربایجان منتشر شده، اکنون بخش دوم آن تقدیم میشود. شایسته است برای مطالعه بخش دوم، بخش اول مطالعه شود.
حقوق زبانی، زبان مادری، زبان رسمی
این گفتگو، یک کجفهمی(اگر نگوییم تمارض) دیگری را نیز تایید کرده و در صدد ترویج آن برآمده است و آن حکم نادرست و تحریف زیرکانه فیلسوف برجسته سیاست درباره خواهشهای انسانی یک گروه گسترده قومی است. ترادف مطالبه حقوق زبانی با فاشیسم هنر بزرگ سیدجواد طباطبایی است. آذربایجانیها حق آموزش به زبان مادری را با صدای بلند میخواهند و البته هرگز نمیگویند فارسی یا انگلیسی یا فرانسه را نمیخواهند. آموزش به زبان مادری، نافی دیگر زبانها از جمله زبان رسمی کشور و زبانهای جهانی نیست. نمیدانم سیدجواد براساس کدام سند اینچنین بیمحابا حکم صادر میکند: «اینان میخواهند مدرسه آذری درست کنند وزبان امپریالیستی فارسی را تعطیل کنند؟» هیچکس در آذربایجان، مخالف آموزش زبان فارسی نیست. بحث اصلی، مطالبه زبان مادری است نه نفی زبانهای دیگر. و سیدجواد این بحث اصلی را با طرح یک بحث انحرافی به زیبایی به حاشیه میکشد و با امداد از ادبیات افترا، میدان مباحثه را از «فرهنگ» به «سیاست» و بلافاصله به «امنیت» میکشاند. او در این راستا، از روش نخنمای «دشمنفوبیا» بهره میگیرد و ادعا میکند «گمان نمیکنم برخی کسانی که این سخنان را میپراکنند مجانی این کار را میکنند.» این سخن فلیسوف برجسته سیاست، بیشباهت به سخن بازجوها نیست. تو گویی فیلسوف ما در شرح زندگی فیلسوفانه خود، جای خدا نشسته و غیبگویی می کند. آقای طباطبایی کمی انصاف.
آموزش زبان مادری و آموزش به زبان مادری، یک حق پایه است. این حق را سید جواد اصولا باید بهتر از ما درک کرده باشد. این حق پایه البته، نه در برابر قانون اساسی است و نه در برابر متون حقوق بشر و نه در برابر شریعت محمدی. آنانکه با این حق نخستین مقابله می کنند، هرگز به هیچ یک از این سه مرجع بزرگ حق، توجهی ندارند. توجیه آنان در این مقابله غیرانسانی، تنها یک کلمه است: امنیت. آنها میگویند؛ آموزش زبان مادری قومیتها، امینت ملی را به خطر می اندازند. این ناصوابترین و مزخرف ترین تحلیل امنیتی ممکن است که متاسفانه بسیار هم در دل برخی از مسوولان امنیتی نفوذ کرده است.
نخست اینکه، امنیت مگر با نقض حقوق پایه مفهومی هم دارد؟ چگونه می توان از امنیت سخن گفت و حقوق نخسیتن را نادیده گرفت؟ در نسبت امنیت و حقوق بشر سخن بسیار است. هرگز نباید امنیت ملی را به گونهای تعریف کرد که با حقوق بشر ناسازگار باشد. امنیت ملی باید ضامن حقوق بشر باشد اما اگر زمانی در شرایطی خاص، حقوق بشر یک سو و امنیت ملی، سوی دیگر رود، ارجحیت مطلق با حقوق بشر است. این حکم حداقل 50 اندیشمند علوم انسانیِ طراز اولکشور است که مستقیما در گفتگو با این قلم طرح کردهاند.
دوم اینکه، تجربه آموزش زبانهای مادری در کشورهای کثیراللغۀ، مگر امنیت ملی آنها را به هم زده است؟ آیا در کشورهایی که چندین زبان رسمی رایج است، امنیت، تضعیف میشود؟ در کشور ما، بسیاری از برجستهترین روشنفکران و متخصصان حوزه قومیتها، بر این اعتقاد هستند که آموزش زبان مادری قومیتها، نه تنها امنیت ملی را تضعیف که آن را تقویت خواهد کرد. سیدجواد نگران نباشد، آموزش زبان مادری و حقوق قومیتها، هرگز و هرگز به تجزبه نخواهد انجامید. اتفاقا اگر نگرانییی هم هست، از ناحیه تحدید قومیتها است. اگر این تحدید و تمسخر و انکار و تحقیر را ادامه دهید خودتان بزرگترین تجزیهطلب و خائن به ایران تلقی میشوید چه، این شمایید که باد میکارید... .
سیدجواد جایی از گفتگو درباره حق آموزش به زبان مادری و تنوع زبانی میگوید؛ «مثال زدن از کشورهای پیشرفته مشکلی را حل نمیکند» از او میپرسم چگونه است که شما درباره همه متون قانونی و همه حوزههای حقوقی به تجربه جهانی و قوانین موجود رجوع میکنید اما درباره حقوق زبانی، تجربه دیگر کشورها را متفاوت و غیرقابل طرح میدانید؟ چرا کتابخانههای ما پر از متون ترجمهشدهی فلسفی و حقوقی و سیاسی و جامعهشناسی از کشورهای پیشرفته است و چرا مبانی و روش و تحقیق و محتوای بسیاری از کتابهای ما برگرفته از خارج است اما به این مورد که میرسیم جنابعالی نیازی نمیبینید؟ «حقوق زبانی» یک رشته دانشگاهی در جهان است ما چند صفحه و چندسطر در این باره نوشتهایم؟ شما یک عمر هگل خوانده و هگل گفتهاید، به اعتبار حکم شما درباره حقوق زبانی، من میگویم؛ آقای طباطبایی چه نیازی به هگل؟
سیدجواد به عنوان یک اندیشمندِ قابلاعتنا برای بسیاری از همفکران خود در این گفتگو، اعتراف بزرگی میکند. او در آموزش زبان فارسی، اجبار سیاسی را رد و بلافاصله اجبار فرهنگی را تایید میکند. «فارسی یادگرفتن برای ایرانیان اجبار سیاسی نبود و نیست، اگر بتوان گفت اجبار فرهنگی است.» اجبار فرهنگی چیست آقای طباطبایی؟ مگر سیاستهای فرهنگی در این کشور چیزی جدا از سیاست است؟ مگر میتوان در این کشور جهانسومی، ساحت فرهنگ را از ساحت سیاست جدا کرد؟ اگر اجبار فرهنگی بوده، قطعا این اجبار، سری در دامن سیاست داشته است. حتی اگر به زعم شما و بهرغم غیرقابل ممکن بودنش، اجبار فرهنگی را از اجبار سیاسی جدا کنیم؛ اجبار فرهنگی، مگر مذموم نیست؟ آذربایجانیها در ساحت فرهنگ پهلوی، مجبور به آموزش زبان فارسی شدهاند و دقیقا در همین ساحت، مجبور به عدم آموزش زبان مادری خود بودهاند. زبان فارسی طی یک اجبار فرهنگی در دوران رضاخانی، جای زبان مادری آذربایجانیها نشسته است. این اعتراف نیمبند شما برای مطالعات آذربایجان مهم است آقای طباطبایی.به اعتبار سخن شما، یادگرفتن زبان فارسی برای منِ آذربایجانی، یک امر تاریخی نیست محصول یک اجبار فرهنگی است اگر چنین اجباری نبود قطعا من فارسی را یاد نمیگرفتم همانطور که زبان مادری خود را یاد نگرفتم. در ادبیات حقوقی جهان، واژهای تحت عنوان «نسلکشی فرهنگی» (Culatural Genocide) وجود دارد که متاسفانه بهرغم تلاش بسیاری از حقوقدانان در سال 1948 نه در متناساسنامه دیوان کیفری بین المللی و نه در متن کنوانسیون نسلزدایی قرار نگرفت اما این مساله باعث بیاعتباری علمی و حقوقی مساله نشد. نسلکشی فرهنگی، محصول اجبار فرهنگی است و قطعا با اسلحه روی نمیدهد.
امروز ممنوعیت زبانی، نوعی مدرن از راسیسم تلقی میشود. امروزه به روایت جامعهشناسی نژادپرستی(Sociology of Racism)، افزون برشکل کلاسیک نژادپرستی، مدلهای نرم و نهان و خاموش راسیسم بهطور گسترده جریان دارد. شاید دیگر کسی جرات نکند، آشکارا نشان راسیسم بربازو بزند، اما در نهان به دنبال تحمیل گونههای مختلف راسیسم باشد. راسیسم اینک، از سبک کلاسیک آن که بر قرائت صرفا نژادی استوار بود، فراتر رفته ووارد حوزههای زنان، زبان، اقوام، نهادقدرت، ورزش، آموزش، رسانه و حتیسیاستگذاری علم شده است. تئوریهای جدید راسیسم، دیگر تنها ناظر به نژاد نیست، زبان، جنسیت، فرهنگ، فولکلور، دانش و وجوه گوناگون هویتی انسان را هم دربرمیگیرد. اکنون در دانشگاههای معتبر جهان از مفاهیمی مانند نژادپرستی زبانی، راسیسم قومی و... سخن میرود و کتابهای بسیاری دراین حوزه نوشته میشود. "امپریالیسم زبانی"(Linguistic imperialism) اثر پروفسور رابرت فیلیپسن و "نسلکشی زبانی در آموزش"(Linguistic Genocide in Educatio) اثر دکتر توو اسکوتناب کانگز ازجمله این کتابها است. این زوج اندیشمند، بهصورت جداگانه، برنده جایزه جهانی زبان مادری در سالهای2003 و 2010 شدهاند. این جایزه هر سال 21فوریه(روز جهانی زبان مادری) به کسانی که تلاشهای ارزشمندی در تالیف یا تحقق حقوق زبانی، دارند، ارائه میشود.
در سویهای دیگر، متاسفانه در جهان سومامر آموزش با چوب اجبار همراه است. اگر اجباری درکار نبود، کودک اصفهانی هم فارسیخواندن و فارسینوشتن یاد نمیگرفت. البته از این اجبارتا اجبار، فرسنگها فاصله است. اگر کودک آذربایجانی را نیز مجبور به آموزش زبان مادری خود نکنیم او زبان مادریاش را فرانخواهد گرفت. پس نمیتوان به آموزش اختیاری دو واحد زبان ترکی در دانشگاهها بسنده کرد و ادعا کرد کسی برای ثبتنام نمیرود! قیاس آموزش آزاد زبان فرانسه با آموزش آزاد زبان ترکی آذربایجانی، قیاس خندهداری است. بلهدر شرایطی که تسلط به زبان خارجی، مزیت خوبی برای کسب منزلت و شغل دارد، تحصیلکردهها حتما سراغ آموزش آن میروند اما بخش بزرگی از همین تحصیل کردهها، سراغ آموزش زبان مادری خود نیز رفتهاند. کلاسهای خصوصی و غیررسمی بسیاری در این سالها در آذربایجان برگزار شده و بسیاری از جوانان تحصیل کرده، به رغم فشارها و محدودیتها و ممنوعیتها، تلاش کردهاند زبان مادری خود را یاد بگیرند. این ادعای ناصواب سیدجواد با یک آزمون قابل امتحان است. شما دوره رسمی زبان مادری آذربایجانیها را با اساتید خوب در همان تبریز در کنار زبان فرانسه دائر کنید و آنگاه ازدحام و تراکم را ببینید. اگر سخن شما صواب است چرا مراکز معدود فرهنگی مانند «پارلاق دان اولدوزو» که به آموزش زبان ترکی آذربایجانی همت کردند، بلافاصله توقیف شدند. بماند که منظور از حق آموزش زبان مادری و آموزش به زبان مادری، نه در دوره جوانی و نوجوانی و نه در مراکز خصوصی و غیررسمی که در دوران دانشآموزی و در مراکز رسمی آموزشی یعنی مدارس و با اجبار و اجرا و نظارت و پیگیری دقیق وزارت آموزش و پرورش است. زبان مادری آذربایجانیها یک حق است و باید همانند دیگر کتب آموزشی، در مدارس اجباری شود. این یک حق مسلم است. اینک بسیاری از سیاستمداران طراز اول از جمله رییس دولت یازدهم و روشنفکران برجسته کشور از جمله شخص آقای طباطبایی «مخالفتی با آن ندارند و ضروری هم می دانند.» در این باره به سیدجواد طباطبایی و امثالهم تاکید میکنم متن کامل اعلامیه حقوق زبانی(1996) را در همین وبسایت رسمی قوه قضاییه به آدرس (www.humanrights-iran.ir/news-16758.aspx) مطالعه کنند.
دولت مدرن، شوونیسم وسیاست یکسانسازی
«تاپیش از صدور ایدئولوژیهای جدید شوونیستی به ایران، ایرانیها مسائل را به اینصورت نمیفهمیدند.» سیدجواد با این گفته، نشان میدهد که با مقولههای استعمار فرهنگی، اسیمیلاسیون، یکسان سازی، نسلکشی فرهنگی، شوونیسم و ... بهخوبی آشنا است. او میداند همه این مقولههای انسانسوز، محصول دولت مدرن است، همان سبک حکومت که زبانِ تنها 4درصد از مردم ایتالیا را به زبان رسمی آنجا تبدیل کرد و تنها کمتر از یک صد سال بعد، اکثریت آن 96درصد زبان خود را فراموش و در زبان ایتالیایی یکنواخت شدند. همان دولت مدرنی که به قول سیدجواد، «پس از پیروزی انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه، با یکسانسازی فرهنگی خشن همه زبانهای رایج در کشور از بین برد و یکسان سازی کرد». به روایت سیدجواد، «در فرانسه دهها زبان وجود داشت که انقلاب فرانسه آنها را از میان برداشت.» او به درستی میگوید تنوع فرهنگی اجازه نداد این رویداد تلخ در ایران اتفاق نیفتاد. اما سیدجواد نمیگوید چه آرزومندیها و تلاشهایی که برای این یکسانسازی در ایران صورت نگرفت. جمعیتهای زبانی تحت سلطه مقاومت کردند و آرزوی پهلویسم بر باد رفت. سیدجواد میگوید آن تجربه ملت سازی در فرانسه عینا و در حد کمال رخ نداد اما مگر من و سیدجواد صم بکم هستیم و نمیبینیم و نمیشنویم که سالانه هزاران آذربایجانی روانه استانهای فارسنشین میشوند و تنها یک نسل کافی است که همه این مهاجران، فارسزبان شوند. مهاجرت بسیار گسترده و تاریخی آذربایجانیها یکی از ابزارهای وسیع یکسانسازی است. در این باره سخن بسیار است. مهاجرت آذربایجانیها در این دوره از تاریخ، مثل هیچ مهاجرت دیگری نیست.
سیدجواد بهدرستی از صدور ایدئولوژیهای شوونیستی به ایران سخن میگوید. یعنی او میپذیرد اندیشه شوونیسم در کشور ما حضور داشته است. شایسته است بگوید، چه کسانی مروجان و عاملان این اندیشه بودهاند. شایسته است سیدجواد درباره نسبت شوونیسم و پهلویسم سخنی بگوید و بگوید که پهلویسم چه سودایی در سر داشت و این سودا را مدیون اندیشه چه روشنفکرانِ اتوکشیدهای بود. سیدجواد قطعا بهتر از همه میداند که پروژه دولت ملت چه بلایی سر ملتهای تحت سلطه آورد. او سرگذشت ملتسازی ایرانی را نیز خوب میداند و میداند که این پروژه با انسان ایرانی چهها که نکرد.
سیدجواد نیک میداند آذربایجان در برابر این سیل ویرانگر، چهسان مقاومت کرد و ژنرالهای فرهنگی، سیاسی و نظامی پهلویسم نتوانستند این مقاوت را بشکنند. سیدجواد نیک میداند پیش از او، «احمد کسروی»های زیادی اسیملاسیون را تئوریزه کردهاند و او نخستین آنها نیست. بله پهلویسم یعنی دولت ملت ایرانی نتوانست همچون فرانسویها، زبانهای مادری داخل مرزها را نابود کند. پروژه یکسانسازی در ایران شکست خورده و هرگز پیروز نخواهد شد چون مردمی هستند که جانانه مقاومت می کنند.
عقبماندگی تاریخی آذربایجانِ شوروی، مطالبات مردم آذربایجانِ ایران و گزارههای بیربط طباطبایی
«دیکتاتوری علیاف در جمهوری آذربایجان» کلیدواژه دیگر اصحاب انکار است. یکی نیست از این عقلهای سلیم بپرسد، دیکتاتوری آن سوی ارس و عقب ماندگی تاریخی آنها چه ربطی به حقوق پایه انسانهای این سوی ارس است. شما از یک سو، ما را جدا از آنها میخوانید و از جنوبی و شمالی خواندن آذربایجان و یکی دانستن این دو مردم، وحشت دارید و برای رد آن، صدها مقاله مینویسید که آنجا آذربایجان نیست و عنوانش جعلی است و از سوی دیگر، هرگاه سخن از حق ما میشود زود ما را به آنجا پیوند میزنید و گناه آنان را به پای ما مینویسید! بلاخره ما یکی هستیم یا جدا از هم؟
مصائب جمهوری آذربایجان چه ربطی به میلیونها آذربایجانی ساکن در ایران دارد؟ بله جمهوری آذربایجان عقب مانده است و مثل همه کشورهای تازه استقلالیافته از اتحاد جماهیر شوروی، گرفتار دیکتاتوری و واپسگرایی است. مگر ازبکستان و تاجیکستان و ارمنستان و اوکراین چقدر پیشرفته است؟ شما خودتان را با اینها مقایسه میکنید؟ اتفاقا آذربایجان در میان این کشورهای همسرنوشت خود، رشد قابل توجهی دارد. اما آن کشور هر چه باشد، چه ربطی به حقوق آذربایجانیهای ایران دارد؟ ما مگر وکیلمدافع سردمداران جمهوری آذربایجان هستیم؟ آنها اگر خوباند به ماچه؟ اگر بد هستند باز به ما چه؟ شما دیکتاتوری الهام را چگونه با مطالبات انسانی ما مقایسه میکنید؟ اگر مقایسهای هم باشد باید میان آنها(با تعریفی که شما میکنید) و شمای اندیشمند(با تصویری که خودتان در این گفتگو از خودتان ارائه میکنید) باشد. واقعا شما چه تفاوتی با روشنفکران و ایدئولوگهای ناسیونالیسم افراطی دارید؟ شما تاریخ اروپا را خوب خواندهاید میدانید این تفکر چهسان به قتلعام فرهنگی ملتهای تحت سلطه انجامید؟ شما فیلسوفی هستید که تولیدات فکری یک ابرقدرت را کاغذباطله میدانید و اعتقاد دارید باید خمیرشان کرد: «امروزه از آنهمه علم جز انبوهی کاغذ باطله برای خمیرکردن باقی نمانده است.»! از شما میخواهم این جمله حکیمانه خود را به زبانهایی که میدانید ترجمه کنید و به همکارانتان در اروپا بفرستید. شاید نصیحت آنها کارگر افتد.
مقایسه شعور استاد دانشگاه باکو با دهاتیهای ایران، هنرنمایی بزرگ جناب فیلسوف است. آقای پروفسور، شما شعورسنج دم دستتان هست؟ سری به هرزهنگاریهای مشهور در خزائن تمدن پرآوازه خود بزنید. اگر واحداندازهگیری شعور را کشف کردهاید خواهش میکنم بنام خودتان به ثبت جهانی برسانید و به افتخارات ایرانی خود بیافزایید. شما با تولید انبوه این دستگاه میتوانید جهانیان را از آزمونهای سخت و نفسگیر رهایی بخشید. بالاخره فهمیدیم شعور دهاتیهای ایران چقدر پایین است و شعور استاد دانشگاه باکو از او هم پایینتر است. میدانید استاد، با این سخن، به بسیاری از بزرگان این سرزمین چهسان توهین کردهاید؟ میدانی به قول بازرگان، همین دهاتیها(بهزعم شما بیشعور) تولیدکننده نان و نبوغ هستند و شما شهریها مصرفکنندگان این دو؟ شعور اساتید دانشگاه باکو را نمیدانم چقدر است چون من نه شعورسنج دارم و نه تاکنون استاد دانشگاه باکو دیدهام اما شما با این گفته، شعور خودتان را به نمایش گذاشتید شایسته است درباره شعور خودتان نیز عددی بدهید و قیاسی بکنید.
زبان و فرهنگ ترکی آذربایجان، گنجینهای گرانبها
قرائن نشان میدهد جناب سیدجواد طباطبایی، زبان ترکی را تنها در حد محاوره میداند و جز چند بیت مشهور حیدربابایه سلام و شاید چند مرثیه عاشورایی چیز دیگری به این زبان نخوانده است. شایسته است حضرت ایشان پژوهشی کوتاه در متون جدید و قدیم زبان ترکی آذربایجانی انجام دهد، تا ببینید چه متون ارزشمندی برای مطالعه مییابد که اتفاقا نه خمیرکردنی که ماندنی و نه ابلهانه که عارفانه هستند.
هفت قرن پیش از آنکه شاعری بنام «شهریار» در آذربایجان ظهور کند، قامتی بلند بنام «نسیمی» اگر نه فراتر از حافظ که حداقل در سطح او صدها غزل شورانگیز سروده است. دیوان او هماکنون منتشر شده و آقای طباطبایی میتواند تهیه کند. شایسته است آقای طباطبایی بهجای تمسخر حماسه ددهقورقود، ترجمه فارسی آنرا مطالعه کند و مقایسه کوتاهی با حماسههای دیگر از جمله شاهنامه و ادیسه و افسانه گیلگمش بنماید تا ببیند از گذشتگان ما چه متن اسطورهای به یادگار مانده است. کسانی که این حماسه را ساختگی میدانند، اسطورهشناسی بخوانند نسخههای خطی بهجا مانده این متن ماندگار را از قرنها قبل، جستجو کنند تا بدانند اسطوره، نمیتواند ساختگی باشد. البته شخصا به هیچ اسطورهای اعتبار نمیبخشم اما اگر قرار است، بنیادهایی برای پاسداشت حماسههاو اسطورهها بنا نهیم، چرا این کار را برای همه اسطورهها نکنیم؟
احتمالا سیدجواد، فضولی را شاعر آذربایجان نمیداند به این بهانه که او متولد حله است اما اگر این شاعر را آذربایجانی نمیدانید، با چه اعتباری، نخبگان ایرانی مهاجر دیروز و امروز را ایرانی میدانید؟ که صدالبته او(فضولی) آذربایجانی و آنها(نخبگان مهاجر) ایرانی هستند. شما چگونه در روز روشن شعار الحاقگرایی میدهید و از ایران بزرگ فرهنگی سخن میگویید ولی اجازه نمیدهید دیگران، شاعران خود را بنام خود بخوانند. گنجه کجاست آقای طباطبایی؟ بلخ کجاست؟ سامان کجاست؟ شما واژه مهمی در گفتگوی خود مطرح کردید: «ممالک محروسه» خواهش میکنم نسبت این واژه را با «ما» و «ایران» مشخص کنید. بله ما فرزندان ممالک محروسهایم بخشی پارس هستیم بخشی عرب، بخشی تاجیک، بخشی ترک، بخشی کرد و بخش دیگر بلوچ. اگر همه این ممالک محروسه، ایران تلقی میشوند پس چرا مسجد ابن طولونِ مصر و تاج محلِ هند و نیز شاعران و بزرگان این سرزمینها را ایرانی نمیخوانید؟ مگر پادشاهان ممالک محروسه بر این سرزمینها حکم نراندهاند؟ اگر شما اعتقاد دارید آذربایجان، ایران شمالی است و باید به ایران بازگردد، چرا به اعتبار همین حکم، افغانستان را ایران شرقی، عراق را ایران غربی، تاجیکستان را ایران شمالی و بحرین را هم ایران جنوبی نمیخوانید؟ بخوانید خجالت نکشید شما یک الحاقگرای بزرگ هستید.
شما به لطف رسانههای رسمی، کمی از حیدربابایه سلام شنیدهاید اما از دیگر اشعار ترکی شهریار چقدر اطلاع دارید؟ آیا از شعر بزرگ خاننهنه و شاهکار سهندیه اطلاعی دارید؟ میدانید حیدربابا با آن بزرگی، در برابر سهندیه قد خم میکند؟ و میدانید این شعر بزرگ در جواب چه کسی سروده شده؟ شما بولوت قارچورلو را میشناسید؟ میدانید شهریارِ بزرگ چه ارادتی به او دارد؟ درباره ادبیات مدرن آذربایجان چقدر میدانید؟ چند شاعر میشناسید؟ آیا میدانید هماکنون صدها شاعر چیرهدست در همین شهرهای آذربایجان، چنان معانی بلند ادبی خلق میکنند که اگر رسانه و عرصه اجتماعی برای جولان شعر آنها بود، اکنون با بسیاری از شاعران جهان مغازله میکردند؟
تولیدات فزاینده ادبی و فلسفی و سیاسی زبان ترکی در ایرانِ کنونی را میتوان جهاد اکبر آذربایجانیها دانست. در عصر UNها این زبان، روزنامه و هفتهنامه و مجله ندارد. معدود انتشاراتیها، با مصیبتهای مضاعف مجوز و پخش و نشر مواجه هستند.در نمایشگاه کتاب امسال(اردیبهشت 92)، غیر از یک انتشاراتی، به دستور مراجع ذیربط، 5انتشاراتی دیگرِ ترکزبان، اجازه حضور در نمایشگاه را نیافتند. آقای طباطبایی، کودکان و جوانان ما همانند حضرتعالی به دلیل عدم آشنایی با الفبا و دستور زبان، توانایی خواندن متون آذربایجانی را ندارند. میلیون ها ترکِ ایرانی نمیتوانند زبان مادری خود را بنویسیند و متون منتشر شده را بخوانند. یعنی نویسندههای ما، مخاطبانی دارند کر و لال. پای هیچ دلاری چه از نوع بیگانه امپریالیستی(خوشبختانه) و چه از نوع آشنای نفتی(متاسفانه) به سوی فرهنگ آذربایجان باز نیست. هیچ ارگان دولتی و هیچ ید ماورایی، به کمک زبان و فرهنگ ما نمیآید. زبان و فرهنگ ما در سنگلاخ ممنوعیتها و محدودیتها و بیپولیها، تنها بر شانه جوانانی میبالد که شما در مهربانانهترین حالت آنها را «هویتچی» میخوانید و البته با چاشنی «پانترک» و «تجزیهطلب» و «خائن» و... . شما جای خود دارید عناوینی که دوستان شما برای ما خلق کردهاند در دفتر نگنجد.
با وجود همه این مصائب، آمار محصولات فرهنگی نخبگان آذربایجان، رقمی ارزشمند است. هماکنون تنها یک انتشارانی، 300عنوان کتاب ترکی در انتظار مجوز وزارت ارشاد دارد. 300 عنوان کتاب، یعنی 300 نویسنده و 300 تفکر و این یعنی اینکه «ما» هستیم حتی اگر آنها نخواهند و شما نبینید آقای طباطبایی. این عدد، سوای همه آن مواردی است که وارد مرحله نفسگیر مجوز نشدهاند و در انتظار هوایی بهتر هستند. آقای طباطبایی، این آثار نه پانترکیستی هستند، نه تجزیهطلبانه، نه خطرناک و نه تهدیدکننده امنیت ملی. این آثار را آن سوی مرزها نمینویسند، اینان به قلم همین فرزندان ما نوشته میشوند. اگر شما میخواهید اینها را خمیر کنید، بسمالله اما بدانید تفاوتی با کتابسوزان تاریخ ندارید.
شما میخواهید منابع موجود در زبان ترکی آذربایجانی را در دو ترم برای ما تدریس کنید؟ شما چه تعداد تا از این منابع را دیدهاید؟ چند پاراگراف به این زبان نوشته و خواندهاید؟ اگر اینقدر توانا هستید بسمالله مَدرسی برای تدریس زبانهای اسپانیایی و ژاپنی و چینی و ژرمنی و ... هم دایر کنید و همه را تدریس کنید. چه باک از شما که درباره منابع زبانی که درباره آن هیچ نمیدانید حکم قطعی صادر میکنید.
عصر اعتدال، عبور از گذشته و ضرورت تحول و تدبیر در نگرشها و سیاستهای قومی
اینک که صدای تدبیر بلند شده و هوای اعتدال به مشام میرسد، حداقل بخشی از حاکمیت به این باور رسیده است که باید طرحی نو درانداخت و آن پوستین وارونه را وانهاد. بیانیه سوم رییس دولت یازدهم، آشکارا به وجود تبعیض قومی و ضرورت رفع ابعاد مختلف این تبعیضها ازجمله تدریس زبان مادری بصورت رسمی در مدارس تاکید میکند. در عصر اعتدال باید یادمان باشد که یکی از دلآزارترین وجوه افراطگرایی در کشور ما، ناسیونالیسم افراطی است که ایران را یک رنگ، یک زبان، یک فرهنگ و از همه نظر یکسان میخواهد و هر هویت دیگری را غیر از هویت «فارس» به رسمیت نمیشناسد. این بنیادگرایی قومی، محصول قومگرایی افراطی رضاخان است که متاسفانه با پوستین فریبنده «میهندوستی» در مراکز مختلف قدرت نفوذ و در اذهان اصحاب فرهنگ و سیاست نفوذ کرده است. این اصحاب حذف و انکار با طرح شعارهای افراطی و سوار شدن بر عواطف جامعه ایرانی مثل جدی جلوه دادن خطر تجزیه، تلاش میکنند، حقوق قومیتها را تضییع کنند. متاسفانه این بنیادگراها نمیدانند که رادیکالیسم همواره علیه خود توپ میزند. این رفتارها، متاسفانه ایران را در پرتگاه قرار میدهد. شایسته است دولت اعتدال با اتخاذ روشهای متعدل در حوزه اقوام، از حضور این تفکر در نهادهای امنیتی، سیاسی و بخصوص در جایگاههای مدیریتی مناطق قومی، جلوگیری کند که حضور این تفکر در سالیان اخیر در آذربایجان، باعث ایجاد فضای بدیشده است. باید طرحی نو در سیاستهای قومی درانداخت و نگاه فرهنگی را جایگزین نگاه امنیتی کرد. شایسته است، روشنفکران آگاه و پایبند به حقوق انسانها، در این عصر جدید، گامی موثر برای رهایی قومیتها از مصیبت افراط بردارند.
منبع: نوید آذربایجان، چهارشنبه 5 آذر 93، شماره 541، صفحه 6 pdf یادداشت