دوگانه شرّ: اهانت و خشونت / شفقنا
فاجعه شارلی هبدو تجلی دوگانه شرارت است: اهانت و خشونت. اگرچه خشونت تالی اهانت بود. رویکرد جهان ازجمله جهان اسلام علیه تروریستها، ستودنی و امیدبخش است. اما متاسفانه در این میان، آنچه جهان از آن غافل شد، شرارت نخست بود کمتر کسی بخصوص در غرب، اهانت را محکوم کرد. برخی نه تنها اهانت را محکوم نکردند، بلکه بنام آزادی بیان، این شرارت بزرگ و ضدبشری را توجیه و اهنتکنندگان شارلی هبدو را تبرئه کردند غافل از اینکه، اهانت، خشونت نرم است. خشونت فیزیکی، جسم آدمی را میکشد و خشونت نرم، روح او را. وقتی هویت کسی را ترور میشود، یعنی زیست انسانی او نابود و این با کشتن تفاوتی ندارد. کسانی که بنام دفاع از آزادی، به اهانت مشروعیت میبخشند در واقع، ناخواسته خشونت را ترویج میکنند چه، میتوان با اقامه به همان دلایل دفاع از اهانت، از خشونت نیز دفاع کرد.
انسان روح اجتماعی دارد تحصیل باور و عواطف، تفاوت بنیادی او با انسان است. ورای این رگ و لش و گوشت و استوخان، «هویت»، «احساس»، «بینش»، «باور»، «ایمان» و «رویاها» وجود دارد که به این جسد زنده، حیات بشری میبخشد. خشونت فیزیکی، رگ و لش و گوشت و استوخان را نابود میکند اما اهانت(این خشونت نرم و نامرئی) هویت و باور آدمی را یعنی «انسان» را میکشد. وقتی هویت، زبان، ایمان و باور کسی را مسخره میکنی یعنی شخصیت او را ترور میکنی و زیست انسانی او را به «حیوانیت» تقلیل میدهی. انسان بدون هویت و باورش چیست؟ چیزی جز موجودی بیچیز و بیهدف؟ اهانت انسان را به لاانسان بدل میکند.
آزادی بیان نباید بهانه اهانت باشد. رسانههایی که توهین میکنند، باید به عنوان ابزار قتل، محاکمه شوند. روزنامهنگارانی که اهانت را بنام آزادی بیان مجاز میدانند، باید بدانند تفاوتی میان آدمکشهای داعشی ندارند همانها که بنام خدا، آدم میکشند. کسانی که علیه هویتهای قومی، نژادی، مذهبی، طبقاتی را قلم میزنند، برادران همجنس و همسنگر همان قاتلان خبیث عراق و نیجریه و فرانسه هستند. آزادی بدون مرز بیان، مدافع توهین به حریم اعتقادی مخاطبان نیست. آزادی بیان به معنی اهانت و تمسخر هویت های مذهبی و قومی نیست. اساسا اهانت و تحقیر، بیان رسانهای محسوب نمیشوند. در بیان صریحتر، اهانت انحراف رسانه است. رسانهای که توهین میکند پا روی رسالت خود میگذارد. اهانت با ماهیت رسانه تضاد ماهوی دارد.
در رویکردِ مسالمتجویانه و براساس تئوری احترام متقابل، کاریکاتوریستها و هفتتیرکشهای شارلی هبدو تفاوتی ندارند. هر دوی این گروهها، خشونت ورزیدهاند؛ یکی خشونت عریان و فیزیکی و دیگری خشونت نرم و نهان. این جنگ، جنگ میان دو گروه باطل است. نمیتوان بنام آزادی بیان، از نویسندههای خشن شارلی هیدو حمایت کرد همانطور که نمیتوان بنام خدا، از تروریستهای داعشی دفاع کرد. اهانت هرگز خشونت را توجیه نمیکند. هیچ انسان عاقل و آزادیخواهی، هرگز نمیتواند مدافع خشونت باشد. اهانت و خشونت، دوگانه شر هستند باید با همان قاطعیت که خشونت را نفی میکنیم و از آن میهراسیم، اهانت را نیز نهی کنیم و از عواقب مخرب آن بترسیم.
بعد از ترور ناجوانمردانه کاریکاتوریستهای موهن شارلی هبدو، یک شعار اشتباه بر صفحه برخی از روزنامههای جهان بخصوص روزنامههای جهان اسلام نشست: «من شارلی هستم» این شعار این روزها جهان کفر را یک تنه علیه جهان اسلام به خط کرده است و به مثابه کلیدواژه بزرگی در رویارویی دو جهان است در یک سو جهانی قرار دارد که به برائت توأمان خشونت و اهانت می اندیشد (البته اگر بتواند با لاتهای صادراتی غرب در عراق و سوریه کنار بیاید) و در سوی دیگر جهانی که با تبرئه اهانت، خشونت میکارد.
باید از آن طیف روزنامهنگاران ایرانی تعجب کرد که هرگز نخواستند، اهانت را از قیود آزادی بیان بدانند و رساتر از دیگران، به تبرئه اهانت پرداختند. آیا میان اینان و آنان، در توجیه توهین و تقدیس اهانت نسبتی است؟ آیا روزنامهنگاران ما نیز اهانت را حق خویشتن میدانند؟ و دقیقا به همین دلیل، گاه و بیگاه به تحقیر و تمسخر قومیتها و طبقههای اجتماعی میپردازند؟
نکته دردآور قصه اینجا است که مای آزادیخواه، به کشتار همینروزهای مسلمانان سینکیانگ و دختران نیجریه را اهمیت نمیدهیم اما برای کشتهشدن یک روزنامهنگار موهن (من کشتن او را تایید نمیکنم هرگز) مویه میکنیم و حتی روزنامه خود را به پای او قربانی میکنیم؟ ما از آزادی کدام حرفش را گرفتهایم؟ الف آگاهی اش را یا الف اهانتش را؟ چرا حتی آزادی را نیز کاریکاتوری میبینیم؟
البته همذاتپنداری روزنامهنگاران ایرانی را با فاجعه شارلی هبدو قبال درک است. دوران کمفراز و پر فرودِ روزنامهنگاری ایرانی پر از رفتارهای خشن مخالفان از جمله «حمله به دفتر روزنامه»، «کتک زدن و زندان کردن و کشتن» و... است. اما این همذاتپنداری، مجوز اشتباه بنیادی نیست. آنچه در فرانسه رخ داد، علیه آزادی بیان نبود، علیه اهانت و تحقیر بود. فاجعه شارلی هبدو در ظاهر برای ما یک رویداد آشنای تاریخی است اما در متن، تفاوت بنیادی دارد. بهراستی آیا فرخی یزدی ما همان شارلی فرانسوی است که شما او را همچون یک اسطوره در رسانههای خود تشییع کردید؟
چند روزنامهنگار فرانسوی توسط چند شهروند الجزایریتبار فرانسوی ناجوانمردانه کشته میشود. تمام رهبران غربی به خیابان میآیند و این ترور را محکوم میکنند. جهان شرق و جهان اسلام نیز همپای غرب، «من شارلی هستم» را زمزمه میکند. این اتحاد جهان برای محکوم کردن خشونت، ارزشمند و امیدبخش است. اما افکار عمومی در عراق و سوریه و سینگ یانگ و آفریقا و ... وقتی راهپیمایی باشکوه رهبران جهان میبیینند، یک سوال بزرگ مطرح میکنند: آیا خون کاریکاتوریستهای شارلی هبدو رنگینتر از خون مسلمانان در سراسر جهان است؟ شما که اینگونه از کشتن چند روزنامهنگار برآشفتهاید چرا در کشتار هماره زنان و کودکان مسلمان در سینگکیانگ و سنجار و قرهباغ و حلب و موصل و غزه و کشمیر و ... سکوت میکنید؟ کاش یک بار و تنها یک بار هم که شده علیه اینهمه کشتار شمع روشن کنید. نکته اینجا است که برخی از این کشتارهای گسترده را چاقوکشهای موبور اروپایی انجام میدهند و برخی دیگر را رژیمهای دیکتاتور و انسانکش مورد حمایت شما. فرق کشتههای ما و کشتههای شما در این است؛ کشتههای شما اهانت میکنند و توسط بخش دیگری از مردم شما کشته میشوند و توسط تمام جهان تشییع میشوند و کشتههای ما که بیگناهترین مقتولان عالماند، توسط چاقوکشها و دیکتاتورهای شما کشته میشوند و زیر آوار بیاعتنایی مفقود و فراموش میشوند.
لینک در شفقنا