تعطیم به اسطورهی رویاها / بازتاب
اصغر زارع کهنمویی - بازتاب: سومین دوشنبه ماه ژانویه، روز بزرگی برای آمریکا است، روزی برای تعظیم به یکی از بزرگترین اسطورههای جهانوطنی معاصر. سنت «ذکر و ذاکریان» برخلاف شرق، در غرب خیلی اقبال ندارد. آمریکاییها عادت ندارند، تقویم خود را بهنام بزرگداشت قهرمانان تاریخی خود، قرمز کنند. تعطیلات ملی در این کشور بسیار کم اما بسیار خاص هستند. یکی از این روزهای بزرگ، به تولد مردی اختصاص دارد که بهگفتهی خودش، سفیدپوستان، پدران سیاه او را با زنجیر به آمریکا برده بودند تا آنان را برده خود سازند. او بعدها به آمریکاییهای سفید فهماند که زنجیر پیوندی است میان آنان؛ سفیدهایی که از زنجیر اربابان اروپایی رهیدند و سرزمین خود را وانهادند، بلافاصله، رنگینپوستان را در سرزمین اجدادیشان زنجیر کردند و بهزور به خاک جدید بردند تا تمدن جدیدی را بر پایه دوگانه «ارباب_ برده» بناگذارند. بعدها اما قهرمان به این جامعه دوگانه فهماند که تمدن جدید با دوگانة تبعیض، ره به کامیابی نمیبرد. باید روزی این صحابههای زنجیر، کنار هم و نه برابر هم بنشینند تا ابرتمدن تاریخ معاصر بشر را بسازند.
راز ماندگاری قدیس عصر جدید
قهرمان اسطورهای آمریکاییها، تنها 39 سال زیست. اگرچه مدتها پیش، قانون بردهداری لغو شده بود، اما او ژانویه 1929در کلبهای از کلبههای عموتم به دنیا آمد. آن روزها، تبعیضنژادی در عریانترین و کلاسیکترین شکل خود جریان داشت. از قضا، آتلانتا، زادگاه قهرمان، بدتر از هرجای دیگر آمریکا بود. قهرمان نخبه بود. «کاکاسیاه»ِ باهوش جنوب شهر، دانشآموز و دانشجوی زبده کالج مونتگمری شد و سرانجام از دانشگاه بوستون، دکترای معارف گرفت. رساله دکترای او، مقایسه مفهوم خدا در اندیشه پل تیلیش و هنری نلسون بود. او در همین عمر کوتاه چندین کتاب نوشت. ازدواج موفقی داشت. چهار فرزند تربیت کرد. او مثل همه انسانهای موفق، بسیار عالی زیست. اما راز قهرمانی او در لایه ظاهری این زیست موفق نبود.
ماندگاری قدیس عصر جدید، راز دیگری داشت. او قهرمان ملی آمریکا شد نه بخاطر دکترایش از بهترین دانشگاه کشور و نه برای هر چیز دیگر؛ او اسطوره ماند چون «مارتین لوتر کینگ» بود. آمریکاییها پدران او را زنجیر کردند، تمام تاریخ، برادران و خواهرانش را تحقیر کردند. به اوی باهوش و پرفروغ؛ تنها بهخاطر رنگ و نژادش، «کاکاسیاه» گفتند، همرنگها و همزبانان او را از حقوق نخستین محروم کردند، برخورداریهای برابر را از آنها دریغ کردند، او را و همنژادانش را شهروند درجه دوم خواستند اما او نخواست. او براساس آموزههای مسیحایی خود، «بازایستاد و گفت؛ اینک من خدا هست.»
یا برابری را بپذیر یا وحشی بمان
بردگی ظاهرا برافتاده بود اما بردگی در متن زندگی ابرتمدن بشر، جریان داشت. مارتین لوتر کینگ تنها نبود، هزاران مارتین لوتر گینگ دیگر از حاکمیت عریان و نهان نژادپرستی رنج میبردند. آمریکای جدید بنیانگذاری شده بود اما بردگان هنوز برده مانده بودند. اعتراض آنها به این آمریکای جدید را میتوان ارزشمندترین مبارزه انسان عصر جدید خواند. آنها اعتراض کردند تا بشر بفهمد تمدن، نابرابری را برنمیتابد. تمام هویت نهضت ضدنژادپرستی این بود؛ «یا برابری را بپذیر یا وحشی بمان.» تمدن که تنها بلوارهای شیک نیست، تمدن زمانی تکمیل میشود که بلوارها را موزاییکهای رنگارنگ انسانی با چینش برابر، پر کنند.
مارتین لوتر کینگ قهرمان ماند؛ چون مرد رویاهای ارزشمند بود. او برای رفع تبعیض، فریادهای بسیار کشید. نامههای بسیار نوشت. سخنرانیهای بسیار ایراد کرد. او مبارز بود گاهی سر میز مذاکره با دشمنانِ برابری نشست و گاهی سناریوی نافرمانی نوشت. زمانی به جستجوی اندیشهای ناب به هند سفر کرد و زمانی دیگر، برای تصویب حق رأی سیاهان، همچون راهپیمایی نمک گاندی، 54 میل از سلما تا مونتگمری پیاده رفت. او روزی «رویای آزادی» سرود و روزی دیگر، از «میثاق امید» سخن گفت.
امضاهایی که نقطه عطف آزادی هستند
آمریکاییها امروز به کسی تعظیم میکنند که او را در عمر کوتاه 39 سالهاش، بیش از 30 بار دستگیر کردند، شکنجهاش کردند، یاران و کسانش را کشتند و در نهایت، جانش را نیز، در تراژیکترین وجه ممکن، ستاندند. اینک جامعه آمریکا حقیقتا رشد کرده است. زمانی در خیابانهای پایتخت، مردی برای برابری حداقلی، رویاپردازی میکرد و اندک زمانی دیگر، نه تنها همه مردان و زنان کشور که همه مردان پرقدرت جهان حداقل بهخاطر شهرت و قدرت خود، تمامقد در برابر عظمت او، سر خم کردند.
حقوق مدنی آمریکا که آمریکای امروز بدان بسیار مینازد، مدیون مارتین لوتر کینگ است. متن این قانون، بسیار ملهم از نامهای است که او در زندان نوشت و در آن به تشریح «پایه های معنوی و فسلفی حقوق مدنی» پرداخت. پس از این نامه و البته پس از سخنرانی رویایی او در سال 1964 بود که رییس جمهور وقت آمریکا، لیندون جانسون، قانون تاریخی حقوق مدنی را امضا کرد. این امضاها در تاریخ هر کشور، نقطه عطف آزادی و برابری هستند. قانون حقوق مدنی، هرگونه تبعیض را نفی میکرد اما ناقص بود. یک سال بعد، پس از پیگیری مبارزات، این قانون با اعطای حق رای به سیاهان تکمیل شد.
رویایی دارم...
28 اوت 1963 ترانهای جاودان بر جان جهان نواخته شد. این ترانه 17دقیقهای را مارتین لوترکینگ، در برابر دو هزار آمریکایی سیاه و سفید، پای بنای یادبود آبراهام لینکلن اجرا کرد. «رویایی دارم» ترجیعبند رویایی این ترانهی بینظیر بود. او در این سخنرانی گفت؛ «روزی همه فرزندان خدا، خواهند توانست سرود آزادی را با مفهومی نو بخوانند.» ترانه با این جمله عظیم تمام میشود: «سرانجام ما آزادیم». بعدها کنگره آمریکا، این سخنرانی را بهعنوان یک اثر برجسته فرهنگی و تاریخی ماندگار ثبت کرد.
سال 1964 سال مارتین لوتر بود. رویای او در همین سال قانون شد. نام او به وسیعترین وجه ممکن، بر زبان جهانیان جاری شد. رسانههای دنیا او را مرد شمارهی یک خود خواندند. تایم او را مرد سال نامید. دهها جایزه معتبر، با احترام به او تقدیم شد. رویدادهای سال مارتین لوتر کینگ تمام ناشدنی بود. او گوی رقابت را از نامزدهای موثر آن سال ربود و برنده جایزه نوبل شد. مارتین لوترکینگ در هنگام دریافت جایزه نوبل، فلسفه عدم خشونت را تنها راهحل مناقشات نژادی و کارآمدترین روش برای جلوگیری از جنگ عنوان کرد.
رویایی که چهل سال بعد به حقیقت پیوست
حلقه افتخار اما، چهار سال بعد تکمیل شد؛ چهارم آوریل 1968، گلولهای بر گردن او نشست و شهر ممفیس، بیتالاحزان رویاهای انسانی شد. او چگونه زیستن را از گاندی آموخته بود و چگونه مردن را نیز به راه گاندی رفت. مرگ اسطوره، آغاز او بود. چهل سال بعد، فردای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، روزنامههای جهان نوشتند؛ «رویای مارتین لوتر به حقیقت پیوست». آمریکاییها پذیرفته بودند، یک «کاکاسیاه» رییسجمهور آنها باشد. بعدها رییسجمهور سیاهپوست گفت؛ «مرگ دکتر مارتین لوتر کینگ جراحت بزرگی بر آمریکا بود، جراحتی که هنوز التیام نیافته است.» تنها کاخنشینِ سیاهپوست این مرگ تراژیک را نسرود؛ پیش از او، بیلکیلنتون نیز، از خاطره تلخ 14سالگی خود یاد کرده بود. این رییسجمهورِ سفیدپوست گفته بود؛ «من احساس کردم همه چیز در هم شکسته است و ما هیچ وقت نخواهیم توانست قطعات شکسته را کنار هم بگذاریم.» اما آمریکاییها با ریاست جمهوری اوباما، نشان دادند که این قطعات شکسته را کنار هم نهادهاند.
مارتین لوترکینگ را باید شاگرد گاندی و استادِ ماندلا خواند. او تئوری مبارزه بدون خشونت را وامدار گاندی است. او دقیقا بعد از سفر به هند در سال 1959 گفت: «روش مبارزه بدون خشونت، کارآمدترین سلاح، در دست مردم تحت ستم برای رسیدن به عدالت و کرامت انسانی است.» در مبارزه بدون خشونتِ او اما، درنگ جایز نیست. او همچون گاندی هرگونه همکاری با نظام فاسد را نفی میکند و از رکود و سکوت هراس دارد: «ما بیش از 360سال برای قانون اساسی خودمان و حقوقی که خدا به ما داده است، صبر کردهایم. شاید برای کسانی که هرگز تیغهای تیز تبعیضنژادی را احساس نکرده اند،آسان باشد که بگویند صبر کنیم.» براساس سیره مارتین لوتر کینگ، احقاق حقوق مدنی و مبارزه با نژادپرستی، در هر شرایطی باید دنبال شود. تلاش برای برابری نژادی و قومی بر همه چیز اولویت دارد.
و شاگرد گاندی، استاد ماندلا است. ماندلا نهضت مبارزه با آپارتاید را مدیون و ملهم از نهضت ضدنژادپرستی لوترکینگ میداند. اوج زیبایی قصه آنجا است که کوچشوندههای آفریقایی، صدها سال پس از جلای اجباری وطن به کمک سرزمین مادری خود میشتابند و الگوی خویشاوندان سیاه خود در آفریقای جنوبی میشوند. ماندلا برای رهایی از سلطه رژیم آپارتاید، دقیقا راهی را برگزید که مارتین لوتر کینگ برگزیده بود. افزون بر نهضت ضدنژادپرست آفریقای جنوبی، جنبش رهایی لهستان نیز، از نهضت لوترکینگ بهره بود. این خود، بزرگترین دلیل بر کمونیست نبودن دکتر مارتین لوتر کینگ باشد.
برابری نژادی و قومی یک قانون الزامآور است
مبارزه با تعصب نژادی و ملی از ممهترین رئوس اندیشه مارتین لوتر کینگ است. در اندیشه او انسانها باید نه براساس نژاد و رنگ و زبان که بر اساس «محتوای شخصیتیشان» قضاوت شوند. این اندیشههای بینظیر، تاریخ بشری را به دو بخش پیش از لوترکینگ و پس از لوترگینگ تقسیم کرد. دنیای پس از لوترکینگ، دنیای برابری مطلق نژادی و قومی است. دیگر عبارت نخمای «هیچ قومی بر قوم دیگر برتری ندارد»، یک تفاخر و تعارف نیست، یک قانون است و قانون، فراتر از تعارف، الزامآور است. کسانی که هنوز به برتری قومی و نژادی در عیان و نهان اعتقاد دارند و یا به گونهای به ترویج آن میپردازند و یا بیاعتنا به فجایع نژادپرستی هستند؛ به قانونِ ضدنژادپرستی التزام ندارند. مارتین لوتر کینگ راه بیبدیلی فراروی بشر قرار داده است. دیگر مغز انسان امروزی، نمیتواند تبعیضنژادی را برتابد. آنتیراسیسم به مثابه یک سرواژهی مقدس، کلیدواژه مشروعیت نهاد قدرت شده است. بیدلیل نیست که هر دو نامزد ریاست جمهوری آمریکا با تعظیم به او یک جمله را تکرار میکنند. باراک اوباما و جان مک کین در دو سخنرانی جداگانه میگویند؛ «دکتر مارتین لوترکینگ ملت ما را تکان داد.»
زمان زیادی طول نکشید که جامعه آمریکا از وحشتناکترین مدل بردهداری تاریخ، به تعظیم مارتین لوتر کینگ و ریاست اوباما برسد. اگرچه هنوز در لایههای مختلف اجتماعی و سیاسی، میتوان خط باریکی از تبعیضنژادی مشاهده کرد اما این آهنگ رشد آگاهی برای برابری، تحسینبرانگیز است. در مقابل، جوامعی که درست یا غلط، مدعی تمدنی باشکوه و پرافتخار هستند، هنوز اندیشههای نژادپرستی را در عیان و نهان با قوت تمام، دنبال میکنند و با افتخار به نشر و پخش این عقاید ضدبشری و غیرانسانی خود مشغولاند. این در حالی است که بسیار پیش از غرب مسیحی، شرق اسلامی به رویای مارتین لوتر، رسیده بود.
پیامبر مسلمین و جانشین او علی بن ابیطالب را باید از بزرگترین آنتیراسیستهای تاریخ خواند. برابری نژادی یکی از نخستین و مهمترین آموزههای محمد بود. تنوع نژادی و زبانی و ملی حلقه نخست یاران او، اتفاقی نبود، پیام بزرگ دین جدید بود. در چشم و جان پیامبر همگان، برابر بودند. او بلال حبشی و سلمان ایرانی و صهیب رومی و ابوذر غفاری و حمزه قریشی کنار هم نشاند تا طرح جدید تمدنی را نقش بزند. این برابری، رمز بزرگ شکوفایی و شکوه تمدن مسلمین بود. تنها زمانی این تمدن رنگارنگ اوج گرفت که برتری طلبی نژادی و قومی در همه اشکال از میان رفت و تنها زمانی رو به افول گذاشت که گروهی بر گروه دیگر تفاخر کردند و خود را برتر دانستند. نژادگرایی و برتریطلبی یکی از اساسیترین دلایل زوال این تمدن شکوهمند بود مرضی که گویا هنوز هم در برخی حوزهها، بر تن این تمدن سنگینی میکند.
ضرورت پایان دادن به همه اشکال تبعیضنژادی
مارتین لوتر کینگ بهگفته خود، برای «پایان دادن به همه اشکال تبعیضنژادی» مبارزه کرد. قائلشدنِ وجوه مختلف به تبعیضنژادی نشان ژرفاندیشی او است. آنچه در دوران لوترکینگ جریان داشت، شکل کلاسیک و زخمت نژادپرستی بود. امروزه اما به روایت جامعهشناسی نژادپرستی، افزون بر همین شکل کلاسیک، مدلهای نرم و نهان راسیسم بهطور گسترده جریان دارد. شاید دیگر کسی جرات نکند، آشکارا نشان راسیسم بر بازو بزند، اما در نهان به دنبال تحمیل گونههای مختلف راسیسم باشد. راسیسم از سبک کلاسیک آن که بر قرائت صرفا نژادی استوار بود، فراتر رفته و وارد حوزههای زنان، زبان، اقوام، نهاد قدرت، ورزش، آموزش، رسانه و حتی سیاستگذاری علم شده است. تئوریهای جدید راسیسم، دیگر تنها ناظر به نژاد نیست، زبان، جنسیت، فرهنگ، فولکلور، دانش و وجوه گوناگون هویتی انسان را هم دربرمی گیرد. اکنون در دانشگاههای معتبر جهان از مفاهیمی مانند نژادپرستی زبانی، راسیسم قومی و... سخن میرود و کتابهای بسیاری در این حوزه نوشته میشود. «امپریالیسم زبانی»(Linguistic imperialism) اثر پروفسور رابرت فیلیپسن و «نسلکشی زبانی در آموزش» (Linguistic Genocide in Educatio) اثر تووه اسکوتناب کانگز از جمله این کتابها است. این زوج اندیشمند، بهصورت جداگانه، برنده جایزه جهانی زبان مادری در سالهای2003 و 2010 شدهاند. این جایزه همه ساله 21فوریه (روز جهانی زبان مادری) به کسانی که تلاشهای ارزشمندی در تالیف یا تحقق حقوق زبانی، دارند، ارائه میشود.
زمانی که مارتین لوتر کینگ مبارزه میکرد، قانون بردهداری لغو شده بود اما شکل دیگری از بردهداری جریان داشت. راه زیادی طی شد تا بردهداری در تمام اشکال آن حداقل در مقیاس وسیع برافتد. تبعیضنژادی هم چنین است. بخصوص در کشورهای جهان سوم، این تبعیض، آشکارا و بهطور ارادی و البته در وجوه مدرن و نرم آن جریان دارد. راه رهایی بسیار طولانی است. تلاش بسیاری باید تا این ننگ نیز از سر انسان وا شود. این ننگ، بیش و پیش از آنکه بر پیشانی نهاد قدرت برنشنید، جان و اندیشة جامعة مدنی بخصوص نهاد روشنفکری و رسانه را آلوده کرده است.
***
لینک مطلب در:
بازتاب
خرد
مرکز صلح و محیط زیست
دانا