بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

تارنمای اصغر زارع کهنمویی
روزنامه‌نگار: اندیشه، سیاست، فرهنگ و قومیت؛
پژوهشگر: تاریخ معاصر، جهان اسلام، مسائل آذربایجان و قفقاز؛

برای آشنایی بیشتر با من و نقد دیدگاه‌هایم، به منوی «حیات» در ابتدای صفحه بروید. در آنجا به‌سنت زندگی‌نامۀ خودنوشت، «تجربۀ زیسته»‌ام را دوره می‌کنم.

mail: asghar.zareh@gmail.com

این تارنما، تازه راه‌اندازی شده و در حال تکمیل است.

بایگانی

رادیکالیسمبه راستی این سوسک‌های کثیف که جهان را اینچنین آلوده کرده‌اند از کجا می آیند؟

توضیح: یادداشت حاضر، زمستان 88 چهار سال پیش از ظهور گفتمان اعتدال در سپهر سیاسی کشور و در اوج نمایش قرائت‌های افراطی، نوشته شده است. نویسنده در این یادداشت صراحتا بر ضرورت گرایش به‌ اعتدال و برائت از رادیکالیسم تاکید می‌کند همان رویکردی که بعدها به گفتمان کلان دولت فعلی بدل شد.

***

«تنها یک راه وجود دارد؛ باید لیبرال/سوسیالیست/کمونیست/طالب/جندالله/دموکرات/... بود تا جهان را اصلاح کرد.» این سرطان عصر جدید جهان است؛ هر کسی که برای اصلاح جهان، پای جلو می‌نهد، جهان را یکسره، همرنگ نحله خویش(!) می‌خواهد، غافل از اینکه وضعیت ناآرام جهان، مولود این نگرش مطلق‌گرایانه است. رادیکالیسم نه خود مکتب نیست اما ویروس کشنده همه نحله‌های فکری است. بیش از دو سده است که سران جهان، چکمه افراط پوشیده‌اند و برای یکسان‌سازی بشر، جهاد می‌کنند.

سوسیالیسم، شعارهای خوبی می‌داد. از پایان رنج بشر سخن می‌گفت، اما وقتی بر اریکه نشست، اختاپوس رادیکالیسم چنان بر پیکره‌اش سایه افکند که به‌جای پایان رنج‌های انسان، سر از گولاک درآورد. گولاک فرزند سوسیالیسم نبود، مولود تلخ رادیکالیسم بود که بر گرده سوسالیسم نشسته بود.

لیبرالیسم، می‌خواست انسان را به آزادی و حق اختیار مطلق برساند اما وقتی جهان را گرفت، موالیدی چون «الیور تویست» آفرید. آنچه بر نظام بی‌رحم طبقاتی به عنوان فرزند لیبرالیسم حکمرانی می‌کرد، لیبرالیسم نبود، رادیکالیسم حاکم بر تمامیت لیبرالیسم بود که روایت مطلقی را از لیبرالیسم، ارائه می‌کرد.

فاجعه 11 سپتامبر اگرچه با جامه دین بر بام جهان بار شد، اما آنچه چنین فاجعه‌ای آفرید، نه دین محمدی که قرائت رادیکال از اسلام بود. طلاب علوم دینی افغانستان، اگر چه ردا و قبا بر تن دارند و کتاب حدیث و درایه بر دست، اما بر مغزهایشان بجای اندیشه رحمانی اسلام، مکتب افراط حکم می‌راند.

ناسیونالیسم، از سرودهای زیبای میهنی آغاز می‌شد. این ترانه‌ها، چنان زیبا و روح‌بخش بودند که گویا می‌خواستند انسان را یکسره به بهشت عدن ببرند اما وقتی با اراده قدرت آمیخته شدند، به نازیسم و راسیسم گراییدند. نژادپرستان همیشه و همواره از درون ناسیونالیسم ظهور می‌کنند چون ناسیونالیسم پیوند ناگسستنی با رادیکالیسم دارد.

حقیقت این است، این چهار مکتب و ده ها گرایش دیگر، نه بر کمینه کردن رنج انسان که بر زایش و افزایش رنج‌های بیکران جهاد می‌کنند. جهانِ نگران بر سرنیزه رادیکالیسم نشسته است. همه مکاتب متعارض، در شعار و در، نتیجه اشتراک عجیبی دارند. همه، شعار رهایی می دهد و همه، بالاتفاق انسان را به اسارت می‌برند. این ها مشترک‌اند چون همه از دم، رادیکال‌اند.

جهان در جهنم خشونت می سوزد؛ این عبارت، برای انسان‌های آزرده از هزاره‌های جنگ، ستم  و برده‌داری، آزاردهنده است. آنان هزاره سوم را هزاره آزادی و اخلاق، صلح و دوستی و  آرامش و رفاه می‌خواهند اما این خوانش و آرزو تنها یک رویا و خیال خوش است. واقعیت این که اختاپوس خشونت، چنبره  شیطانی خود را چنان بر چهره جهان افکنده که رهایی از آن با همت‌های کوتاه و خوانش‌های کم‌مقدارِ آزادیخواهان و صلح‌جویان، محال است. رهایی را تلاشی نو و طرحی دیگر باید.

مردانی از جنس جهنم بر جهان حکومت می کنند؛ مردانی که از کپل‌هایشان خون می‌ریزد. آنان برخلاف تصور جهانیان اقلیت‌اند، اقلیتی اما بسیار قدرتمند. آنان از پله‌های خون و خیانت بالا رفته‌اند، مار خورده‌اند و اژدها شده‌اند. در اندرونی هریک، تندیسی از ماکیاولی افراشته شده، تندیسی به قامت یک قدیس.

آنان از کلبه‌های وحشت آمده‌اند، از تاریکخانه اشباح، از سکوهای ابهام. کسی نمی‌داند آنان چگونه بهترین می‌شوند؛ اما همه می دانند، بهترین‌شدن کار هر کسی نیست. باید وصل باشی! به کجا؟ معلوم نیست! مردمان، معادلات چندمجهولی قدرت را نمی‌فهمند. مجهولات در ذهن و روان‌شان  رژه می رود. به راستی این سوسک‌های کثیف که جهان را اینچنین آلوده کرده‌اند از کجا می آیند؟ از رادیکالیسم دیگر، نه؟

این اسامی را یکبار دیگر بخوانید: جرج بوش، بن لادن، معمر قذافی، ولادیمر پوتین، هوگو چاوز و…، این اسامی برای جهان، یادآور زجه‌های مادران قانا هستند یادآور محرومیت تلخ زنان افغان، یادآور بوسه‌های کودکان لبنان بر اجساد مادرانشان، یادآور بمب، مین، موشک، تانک و...، یادآور عراق، ویتنام، افغانستان و… . نامشان تداعی خون و خشونت است و رفتارهایشان تداعی ابهام و تزویر. اندیشه‌هایشان تقدیس قدرت و خنده‌های‌شان تمسخر آزادی است. از دهانشان شعله‌های خشم بیرون می زند. شارلاتان‌های جهان خون می‌نوشند و نفت استخراج می‌کنند آنان همه عمر بر ساخت کاخ‌ها و زندان‌ها مشغول‌اند؛ کاخ‌هایی از جنس زر بر پیکره بی‌جان عدالت و زندان‌هایی از جنس زور بر جثه نحیف آزادی.

آنان با قدرت و صلابت تمام بر جهان حکم می‌رانند. واژه‌ها را تعبیر می‌کنند و فرهنگ می آفرینند. هر آنکه با بنگاه‌های خشونت است، در آرامش است و هر آنکه بر اینان است به عدم می رود. آنان ماندگار زمین‌اند چون همه برخورداری‌ها را در اختیار دارند، زور، هنر، علم و ایمان را به تمامی قبضه کرده‌اند. پنتاگون، هالیوود، هاروارد و کلیسا در خدمت آنان است آنان به یاری اسلحه، دوربین، قلم و صلیب، کون فیکون می کنند. آنان در حفظ جایگاه خود کوشا هستند ماندگاری را با همه وجود می خواهند برای همیشه.

اما آنان جاویدان تاریخ نیستند نظام سلطه نمی‌تواند تاریخ را بفریبد. تاریخ، ظلم و بی عدالتی را می‌فهمد. تاریخ خیانت و جنایت را تمام قد فاش می‌کند. تاریخ پشته‌های استوخان، تسبیح پستان و سم اسبان را هماره بر سر انسان می‌کوبد. تاریخ آنچه نگفتنی است، باز می‌گوید.

جهان بدون خشونت، دست‌یافتنی است؛ اگر آنان نباشند.  مسلما جهان بدون آنان، زیبا و آزاد حواهد بود. تصور کنید به‌جای هریک از این چکمه‌پوشانِ جهانخوار، یک ماندلا، یک گاندی و یک ماهاتیر محمد بر صندلی نازیبای قدرت بنشیند، آیا بازهم تروریسم، خبر همیشگی اخبار صبحگاهی، ظهرگاهی و شامگاهی خواهد بود؟ آیا اگر سیاستمداران نه از پادگان‌ها و کنیسه‌ها که از مدرس های اخلاقی پای بر رکاب قدرت بگذارند، باز هم نظاره‌گر تصاویر مثله شده‌ی غیرنظامیان خواهیم بود؟ آیا اگر قدرت، بازتعریف، تحدید و تحت نظارت همگان باشد، باز هم شاهد ساخت “پدر و مادر بمب‌ها” خواهیم بود؟

به امید روزی که همت عالی روشنفکران، اخلاق‌گرایان و سازمان‌های مردم‌نهاد، امکان ظهور و صعود رادیکالیسم را در جامه‌های لیبرالیسم، سوسالیسم، طالبانیسم و ناسیونالیسم، به حداقل برساند. چنین امیدی برای ایران به‌مراتب نوستالوژیک‌تر است. تنها راهِ عبور سبک و سالم به فردا، برائت از رادیکالیسم است. تنها و تنها باید به یک چیز مطلق نگریست و آن اینکه هیچ مطلقی، مطلقا وجود ندارد.

در ایران معاصر، سوسیالیسم، لیبرالیسم، ناسیونالیسم و دین سیاسی، هر چهار، طرفداران جدی دارد. باید گفت؛ همه حقیقت در کیسه هیچ نحله‌ای نیست. حقیقت جایی است که مدعایی نباشد. آنان که بر شیپور افراط می‌نوازند و خود را حق می‌خوانند، اتفاقا، هیچ حقیقتی را نمی شناسند. اگر حقیقتی هست، در گفتگو و اعتدال است.

باید خویشتن‌داری کرد و الا اختاپوس خشونت و رادیکالیسم در کمین همگان است، همه کسانی که فکر می‌کنند، باید کاری برای رهایی انسان از رنج بکنند، باید بدانند، جهان، یکسان نبوده و نخواهد بود. جهانِ آرام، جهانی است که همگان در کنار هم و با پذیرش واقعی حقوق هم، زندگی کنند. جهانی که در آن نژادپرستی، ناسیونالیسم خوانده می‌شود و دیکتاتوری، سوسیالیسم و بی عدالتی، لیبرالیسم و طالبانیزم، معنویت؛ این جهان، جهانِ نگران است و جهانی رو به انحطاط. 

رادیکالیسم، این سرطان عصر جدید را باید از بین برد. باید آن را از قامت همه مکتب‌های جهان، از جمله دین سیاسی، لیبرالیسم، سوسیالیسم و ناسیونالیسم؛ زدود. برای زدودن ویروس افراط از تن خسته جهانِ نگران، تنها یک راه وجود دارد؛ همگان باید از خود شروع کنند. در این میان، روشنفکران نحله های مختلف، در خط مقدم قرار دارند. نمی شود مدعی رهایی انسان شد و با تمام توان بر طبل رادیکالیسم کوبید. باید انقلاب کرد، انقلابی اخلاقی برای برائت از رادیکالیسم، انقلابی که از درونی‌ترین بخش وجودمان آغاز می‌شود.

منبع: هفته نامه نوید آذربایجان، شنبه چهارم مرداد 1393، شماره 537، صفحه 3

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی