گفتگو با محمدرضا تاجیک؛ مصائب و امیدهای تحزب / اعتماد
اصغر زارع کهنمویی: تحزب، پاشنهآشیل سیاست ایرانی است. گرتهبرداری کاریکاتوری از دانش و منش غربی سیاستورزی، ما را گرفتار گرداب مصائب کرده است. جمعه همین هفته، در برنامه مناظره شبکه یک، سخن ارزشمندی بر زبان مدعوین سیما چرخید: «ما نظام پارلمانی را پذیرفتهایم اما تحزب را باور نکردهایم. نظام پارلمانی بدون تحزب، نامفهوم است» این برداشت آزاد از تجربه سیاسی و آمیزش ناشیانه آن با روح شرقی سیاست، بزرگترین آسیب سیاستورزی است. سخن درستِ «ما در ایران تحزب به معنای واقعی نداریم»، رمز آشکار مساله تحزب است. اما باید پرسید چرا چنین است؟ گفتگوی حاضر تلاشی برای بازخوانی این پرسش قدیمی است: «ما چرا با حزب مساله داریم؟» دکتر محمدرضا تاجیک استاد علوم دانشگاه شهیدبهشتی، در این گفتگو ضمن بازتعریف تحزب و نسبت آن با جامعه مدنی، به تبیین نقش قدرت در نامانایی و ناپویایی حزب در ایران میپردازد. وی آنگاه دلیل عدم اعتماد مردم به احزاب را نه صغیربودن مردم که صغارت احزاب میخواند و در نهایت برای حل مساله تحزب میگوید: «باید هرم مصائب تحزب در ایران سروته شود. باید هرم تحزب در ایران را روی قاعدهاش بنشانیم. بزرگترین اقدامی که دولت اعتدال میتواند در فرایند این «بهقاعده نشاندن» انجام دهد، تلاش برای تئوریزه کردن «اعتدالگرایی» و رسوب آنان در تمامی ساحتهای جامعه، بهویژه ساحتِ سیاسی است.»
آقای دکتر تاجیک، بسیاری تحزب را رکن جامعه مدنی خواندهاند، شما چه میگویید؟ اساسا حزب در ادبیات سیاسی به چه معنا است، چه فاکتورهایی دارد و جایگاه آن در جامعه مدنی چیست؟ما در تاسیس جامعه مدنی، موفق نبودهایم، در این نافرجامی، گریز از تحزب چه نقشی داشته است؟
وقتی از حزب سخن میگوییم مرادمان گروهی سازمانیافته و متشکل از افرادی است که دارای جغرافیای مشترک نظری و عملی هستند، و هدف آنان نقشآفرینی موثر در عرصهی سیاست و قدرت است. در ادبیات مدرن، حزب بهمثابه حلقه واسط میان دولت و جامعه عمل میکنند، و از اینرو، کارویژههای یک نهاد مدنی را داراست. از منظر دیگر، حزب را میتوان مدرسهای فرض کرد که به آدمیان علم، فن و هنر سیاست میآموزد و آنان را برای امر خطیر و پیچیدهی تصمیمسازی، و تصمیمگیری و تدبیر منزل تربیت میکند. حزب، همچنین تولیدکنندهی نوعی هویت جمعی و نوعی عصبیت است. در یک کلام فشرده، حزب به هیئتی از مردم گفته میشود که با هدف دستیابی و تسلط مشروع بر قدرت، و بر اساس برخی اصول سیاسی مورد توافق، متحد شدهاند.
در پاسخ به قسمت بعدی پرسش شما باید بگویم جامعهی مدنی ربطی وثیق و تنگاتنگ با سیاست و حکومت مدرن، از یکسو، و با تحزب و بازی حزبی، از سوی دیگر، دارد. جامعهی مدنی در تعدیل و تحدید و توزیع قدرت نقش بسزایی دارد. جامعهی مدنی با ممانعت از انباشت قدرت، زمینه را برای باز-توزیع آن فراهم میکند. چنانچه جامعهی مدنی را حوزهای از نهادهای مستقل تحت حمایت قانون که در آن، افراد و اجتماعات ارزشها و اعتقادات متنوعی دارند و گروههای خودگردان که در همزیستی مسالمتآمیز با یکدیگر به سر میبرند و به صورت نهادهای واسطه داوطلبانه میان دولت و افراد عمل میکنند، تعریف کنیم، آنگاه تردیدی نخواهیم کرد که تعدد و تنوع بازیگران، رقابت گروهی، مشارکت گستردهی سیاسی، منابع متعدد قدرت، کثرتگرایی سیاسی، تنوع ساختاری، شکلگیری خودجوش و از پایین به بالا، و استقلال عمل و چرخش نخبگان، لازمهی شکلگیری جامعهی مدنی و تحزب هستند. در ایران معاصر، ورود به بازی حزبی در مقدمهی خود وجود و حضور جامعهی مدنی را طلب نکرد. به بیان دیگر، انسان ایرانی در اندیشیدن خود به جامعهی مدنی نسبت به بازی حزبی، تاخر تاریخی داشت.
سخن از «حزبگریزی» در ایران سخن درازنایی است. دلایل متعددی گفته شده؛ اما چرا به رغم این ادبیات طولانی درباره گریز ما از تحزب، هنوز در ابتدای راهیم و این اندیشگیها ره به جایی نبرده است؟
حزبگریزی در ایران، از یکسو، ریشه در فرهنگِ دیرینهی «جمعیتگریز» یا به بیان مولانا «جمعیتناشدگی»، از سوی دیگر، ریشه در سوژهناشدگی ایرانیان دارد، و از جانب سوم. ریشه در نظام متمرکز سیاسی (استبدای) دارد. البته، عوامل بسیار دیگری در این امر نقش ایفا کردند که اهم آنان عبارتند از: فرماسیون یا صورتبندی اجتماعیِ سنتی (قبیلهای-عشیرهای و بافت و تافت غیرطبفاتی و مبتنی بر نهادهای سنتی موثر)، کنشِ جمعی سنتی و احساسی، مشروعیت سنتی و کاریزمایی قدرت، فقر فرهنگ سیاسی، فرهنگ مبتنی بر حق و تکلیف، فقر و ضعف جامعهی مدنی، ناکارکردی و کژکارکردی احزاب سیاسی. در بیان و از منظری دیگر، چنانچه بپذیریم فعالیتها و رقابتهای قاعدهمند جمعی سیاسی در هر جامعهای، حاصل یک فرایند بطئی تاریخی است، و تحزب بهعنوان حرفهایترین و پیچیدهترین فعالیت جمعی سیاسی، از یک سو، نشان از تکثر دارد، از چندگفتاری و چندنوشتاری بودن متن جامعه خبر میدهد، از تمایز و تخالف سخن میگوید، بر هویتهای مختلف و مشی و منشهای گونهگون آدمیان تأکید میورزد، به ناکارکردگرایی منطق «یک جامعه، یک اندیشه و یک حزب» دلالت دارد، در وادی و عرصهی چالشهای سیاسی ابربازیگر و فراگفتمانی را نمیشناسد، و از جانب دیگر، بر رویش و پیدایش جامعهی مدنی و تقلیل و تقسیم اقتدار و قدرت دولت دلالت دارد، از تحمل سیاسی «دگر» خود گفتوگو میکند، خبر از ایجاد نوعی «انتظام در کثرت» میدهد، تصلب و انسداد را نمیپسندد و بر جامعهای باز با ساختاری منعطف پای میفشارد، آنگاه ناگزیر خواهیم پذیرفت که فقدان و یا ضعف و فقر این مقولات از عوامل تاثیرگذار بر فرهنگ و عادتوارهی حزبگریزی در میان ما ایرانیان بوده است.
شما سهم نهاد قدرت را در مصیبتی بنام تحزب بیشتر میدانید یا فرهنگ سیاسی ایران را؟ آیا این مردم هستند که به لحاظ فرهنگ خاص شرقی، نمی توانند «با هم» کار کنند یا قهر قدرت است که این ملت را از هم دور می کند؟
بیتردید، تمرکز قدرت در کنار قدسی و الهی پنداشتن آن از سوی مردم - که همواره بسترساز بازتولید و استقرار نوعی «کهن-سیاست» و پاتریمونیالیسم در جامعه ما شدهاند - نقشی بسزا در نامانایی و ناپویایی حزب در این مرز و بوم داشتهاند. من منکر فرهنگ و عادتوارهی جمعیتناشدگی ایرانیان نیستم، اما آن را تابعی از قدرت میدانم. به بیان دیگر، معتقد نیستم که در فرهنگ و عادتوارههای ایرانیان صفتی ذاتی بهنام جمعیتناشدگی یا فردبودگی وجود دارد، بلکه معتقدم که ایرانیان از آنرو در پوستهی فردیت خود خزیدند که در جمع و جمعیت بلا دیدند و سیاست (به معنای تنبیه و مجازات). تاریخ دیرینهی این مرز و بوم کهن، بهویژه تاریخ معاصر آن، سرشار از جمع و جمعیتشدگی ایرانیان است. پس میل به تکینهبودن ایرانیان را، نباید امری درونی، که باید امری بیرونی فرض کرد، اگرچه در هر فرض، جای پای آن را در مصیبتی که بدان اشارت کردید، میبینیم.
شما گفتهاید، تحزب نسبت وثیقی با آزادی دارد. اما در جوامع دیگر میبینیم که احزاب قدرتمندی در درون جوامع بسیار محدود از نظر آزادی شکل گرفتهاند. حزب میآید در کنار دیگر خواستههای خود، آزادی را نیز به خیابان بیاورد و ممکن است پیش از تشکیل حزب، آزادی نباشد.
چنانچه بپذیریم که تحزب یعنی دگربودگی و دگراندیشی، آنگاه خواهیم پذیرفت که اندیشیدن به هر گونه بازی حزبی (نه تکحزبی) آزادی را بهعنوان مقدمه و بستر رویش و پیدایش میطلبد. واقعا چگونه میتوان در زمین شورهزار و خشکیدهی استبداد و توتالیتاریسم انتظار رویش نهال حزب را داشت؟ در شرایط فقدان آزادی صرفا میتوان فعالیتهای زیرزمینی، مخفی و رادیکال را انتظار داشت نه فعالیتهای حزبی به معنای مرسوم و مالوف آن.
آقای دکتر، آیا یکی از مهمترین مصائب تحزب در ایران، دخالت نهاد قدرت در تاسیس حزب نیست؟ ما مدام شاهد حزبهای دولتساخته هستیم. تقریبا کمتر حزب سراسری و قدرتمندی را میشناسیم که با یدِ قدرتمند دولت ساخته نشده باشد.
درست است. همانگونه که گفتم این امر اقتضای طبع و طبیعتِ قدرت و سیاست در جامعهی ماست. البته این بدان معنا نیست که در تاریخ معاصر این سرزمین نام و نشانی از احزاب ملی و مردمی نیست. با اندکی تامل در تاریخ پسامشروطهی خود درمییابیم که احزاب بسیاری در بستر اجتماعی و نه سیاسی (که بهطور سنتی قلمرو بازیگری بازیگران حاکم بود) روئیدند، اما چون نه از استعداد استعاری و هژمونیک شدن برخوردار بودند، و نه از توان بهرهبرداری از میکروفیزیک قدرت و میکروسیاست، و نه از دانش و تجربهی رقابت با قدرت حاکم، عمری چون شکوفههای بهاری داشتهاند و نیامده، رفتهاند.
چرا قامتهای بلند وارد فعالیتهای حزبی نمیشوند؟ ما انسانهای بسیار بزرگ و توانمند زیادی داریم که از حزب گریزان هستند. در عوض کسانی که وارد فعالیتهای حزبی میشوند عمدتا کوتولهاند، چرا؟ چرا آنها میترسند دامنشان آلوده شود؟ اساسا چرا حزب دامن انسانها را آلوده میکند؟
چون بسیاری از قامتهای بلند این مرز و بوم، همواره قامتِ بلندپنداشتهی خود را فراتر از حزب میدانستهاند، و یا قاب و قالب حزبی را تنگتر از آن میدانستهاند که بتواند نقشی از هیبت و قامتِ اخترآسای آنان به نمایش بگذارد. در جامعهی ما، بر اساس عادتوارههای دیرینهی فرهنگی، بزرگان جامعه همواره خود را فراحزب، فراقانون، فراجامعه و در یک کلمه، «یک ملت» و یا به تعبیر شریعتی «یک حزب تمام» فرض میکردهاند و قرار گرفتن در هر قاب و قالبی را شان و منزلت خود نمیدانستهاند. آنان عادت داشتهاند به نام نامی تمامی مردم (و یا حتی تمامی جهانیان) سخن بگویند، بنابراین بر خود نمیپسندیدند که به مرامی درآیند که از شمار بیشماران جامعهی مردمان اندکی نصیبشان شود. به بیان دیگر، بزرگان این جامعه همواره فراگفتمانی را بر دوش خود حمل میکردهاند که اقتضای طبیعت آن فراگیری، جهانشمولی و همهگستری بود. در میان این بسیاران، بسیاری نیز به آنچه در بوم نقاشی سنت اثری از آن نبوده و نشان و نشانهای از غرب و مدرنیتهی غربی در سیما داشته، به دیدهی تردید مینگریستند و اعطایش را به لقایش میبخشیدند. برخی از این بزرگان نیز، اساسا عرصهی سیاست و قدرت را عرصهی حضور و بازیگری خود نمیدانسته، و از اینرو، بیهیچ ادعایی آن را به اهلش واگذار کردهاند، مبادا که معصیتِ معصیتکدهای به نام سیاست دامان پاک و منزه آنان را نیز آلوده به اغراض و مطامع زور و زر و تزویر سازد. افزون بر اینها، این بزرگان بر این باور بودهاند که نیکوترین و شایسته و بایستهترین طریق با / در مردم بودن را در کتاب سنت خود آموختهاند و آنان را حاجتی به آموزههای جمعیتشدگی دیگران نیست. اکنون، واضح و مبرهن است که در غیبت بزرگان، همواره این کوتهقامتان هستند که تلاش میکنند تا با نشستن بر دوش مردمان رشید جلوه کنند و چون از مناعت طبع بزرگی برخوردار نیستند، با حزب و بازی حرفهای آن میکنند که در طول این یک سده کردهاند.
چرا انسان ایرانی نمیتواند به حزب اعتماد کند؟ چرا فعالیت مستقل، یک ارزش است اما فعالیت حزبی، بیشتر انگ تحرکات محفلی میخورد؟
دلایل تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دارد که به برخی از آنان در پاسخ به پرسشهای قبلی اشاره کردم. در این مجال فقط میخواهم بگویم که ما هنوز تجربهی تحزب به معنای دقیق کلمه را نداشتهایم و آنچه به نامه حزب تجربه کردهایم، همان باهمبودگیهای فصلی، محفلی، پاتوقی و هیئتی بوده است که از حزب جز نامی را یدک نمیکشیده است. در ادبیات تحزب میخوانیم که حزب پیچیدهترین، حرفهایترین و پیشرفتهترین فعالیت جمعی بشری است که تنها در جوامعی که به لحاظ تاریخی و فرهنگ سیاسی به بلوغ رسیدهاند امکان و استعداد تحقق دارد. با این بیان نمیخواهم بگویم مردم ما صغیر هستند، بلکه برعکس، میخواهم بگویم که صغارت احزاب سیاسی یکی از دلایل اصلی نشت و رسوب چنین رویکردی در میان مردم شده است.
آقای دکتر ما در تاریخ معاصر ایران در نبود احزاب قدرتمند و بادوام، شاهد تشکیلات زیرزمینی مثل حجتیه هستیم که به مثابه یک حزب تمام عیار، فعالیت چندین ساله و پرقدرت دارد. چرا تحزب در ایران، در زیرزمین اینقدر خوب رشد میکند اما بر روی زمین با شناسنامه و امضا، خیلی زود فرومیپاشد؟
فعالیتهای زیرزمینی عمدتا مبتنی بر عصبیتهای نحلهای، کاستی، ایدئولوژیک و کاریزمایی هستند، از اینرو، آغاز چنین فعالیتهایی به معنای پایان فعالیتهای حزبی است. فعالیتهای حزبی، فعالیتهایی عقلانی، قاعدهمند، آشکار و قانونی هستند، بنابراین، نباید آنان را با سازمانهای مخفی، زیرزمینی و غیرقانونی یگانه فرض کرد. اما رمز و راز مانایی سازمانهای زیرزمینی، اولا، در همان عصبیتهایی هستند که برشمردم، ثانیا، در سویههای سلبی آنان است (در مرحلهی سلب، چون «آنچه باید سلب شود» در میان اعضاء وفاقی ایجاد کرده، معمولا چسبندگی تشکیلاتی، و به تبع مانایی تشکیلاتی، بیشتر است، اما در مرحلهی ایجاب (آنچه از احزاب سیاسی انتظار میرود) این چسبندگی دچار سستی میشود و روایت شقاق و فراق آغاز میگردد.
آیا یکی از مهمترین موانع تحزب، مساله هویت نیست؟ به این معنی که انسان ایرانی، نمیتواند هویت واقعی خود را در درون حزب بکاود؟ برای مثال بسیاری از قومیتها، خویشتن خویش را در درون احزاب مطرح نمیبینند. این احزاب سراسری اساسا سخنی و توجهی به مطالبات و دغدغههای آنها ندارند.
منبع و منشاء هویتی (هویتدهی و هویتسازی) مردم ایران به طور سنتی جای دیگری غیر از حزب تعریف شده است و هیج منبع و منشاء دیگر از استعداد و امکان آلترناتیوی آن برخوردار نیست.
از اینرو، بسیاری از مردم ایران حزب را نه منبع کسب هویت که آینهی تجسم و تجلی و نمایش هویت میدانند. افزون بر این، در میان ایرانیان، حزب بیش و پیش از آنکه منبع و منشائی برای هویت و هویتیابی باشد، منبعی برای منفعت و منفعتیابی، قدرت و قدرتیابی، منزلت و منزلتیابی بوده است. بدیهی است، با این رویکرد، بسیاری از مردم از آنجا که منفعت و قدرت و منزلت و مصلحت – و در یک کلمه، مطالبات - خود را در احزاب بازتابیافته تلقی نمیکنند، اقبال چندانی به آن نشان نمیدهند. بسیاری از مردم نیز، انعکاس خود در آینهی احزاب را صرفا انعکاسی ابزاری تعریف و تحلیل میکنند و آنان را حامل و عامل راستین مطالباتِ متفاوت خود فرض نمیکند، از اینرو، جز به احزاب محلی و قومی و فرقهای اعتماد نمیکنند.
جناب دکتر تاجیک، شما در تحلیل خود از مصائب تحزب، بیش از هر چیز دیگری بر «قانون» و «قانونگرایی» تاکید میکنید و با تاکید میگویید باید همه ظرفیتهای برجامانده قانون اساسی فعال شوند؛ اما آیا فکر نمیکنید همین قانون ممکن است خودش مانع تحزب باشد و محمل بخشی از مصائب؟
همواره باید با کارتی که در دست هست بازی کرد، در غیر اینصورت وارد نوعی بازی انتزاعی میشویم که انضمامی کردنِ آن خود مستلزم عبور از بازی حزبی (رقابتِ مدنی و قانونی) و دستیازی به شیوهها و روشهای خشونتآمیزِ فراقانونی است. در هر شرایطی، باید حریم و حرمت قانون را رعایت کرد، زیرا قانون (حتی در صورت نارسا و ناقص بودن) حکم همان قرارداد اجتماعی را دارد که جامعهی مردمان را از وضعیت طبیعی (که در آن به تعبیر هابز انسان گرگ انسان است و جنگ همه علیه همه برپاست) به وضعیت مدنی رهنمون کرده و بدو شیوهی باهم بودن و باهم زیستن، در عین کثرت، را آموخته است.
در سوی دیگر، آیا میتوانیم با تاکید بر قانونگرایی، مساله حزب را حل کنیم؟ جامعهای که با حزب مشکل دارد چگونه به قانون تمکین خواهد کرد؟ جامعه حزب ندارد، آیا قانون را به رسمیت میشناسد؟ برخی از تحلیلگران، یکی از دلایل قانونگریزی را ضعف تحزب میدانند؟ چرا ما در تحلیل، در دور باطل گرفتار میشویم؟
قانون و تحزب با یکدیگر رابطهی دیالکتیکی دارند، اما در واپسین تحلیل، تا زمانی که این «یک کلمه» (قانون)، کلمه نهایی و غایی یک جامعه نشود، هر نوع تحزبی جز به تزاحم و تضاد ره نمیبرد. برای من، یکی از دلایل حزبگریزی، قانونگریزی و قانونپرهیزی است. قانون مقدم و مرجح بر هر چیز است.
آقای دکتر شما جمله مهمی دارید: «بپذیریم که در چارچوب قانون «خودی» و « ناخودی» و یا «شهروند درجه اول» و «شهروند درجه دوم» وجود ندارد» با توجه این سخن شما، آیا میتوانیم یکی از مصائب تحزب را تفکیک شهروندان به خودی و غیرخودی و درجه یک و درجه دو بدانیم؟
متاسفانه بسیاری از احزاب در جامعهی ما به علت فقر فرهنگ سیاسی دموکراتیک، خود نظام توتالیتر کوچکی بودهاند در متن و بطن نظام توتالیتر بزرگتر. این احزاب، اگرچه از دگراندیشی، و به رسمیت شناختن تمایز و تفاوت و تکثر سرودها و شعارها ساختهاند، اما هیچگاه «دگر» خود را برتابیدهاند و جز در حذف و طرد آن نکوشیدهاند، و اگرچه بسیار از دیالوگ سخن گفتهاند، اما جز در طریقت مونولوگها وارد نشدهاند و جز صدای خود نشنیدهاند. این احزاب، گاه حتی گامی به پس نهاده و دگرسازی و طرد را از درون آغازیدهاند و در این طریقت تا جایی پیش رفتهاند که خود را نیز در زیر سایهی پاککن غیرسازی خود محو کردهاند. به بیان دیگر، بسیاری از بازیگران حزبی ما، همواره اسیر تئوری توطئه بودهاند، و از اینرو، همواره به خودیهای حزبی خود نیز شک و تردید داشته و در انتظار مجالی بودهاند تا ساحت قدسی حزب را گزند این خودیهای ناخلف برهانند.
جناب دکتر تاجیک، شرایط ویژهای در کشور به وجود آمده است. زمزمههایی از تشکیل احزاب جدید به گوش میرسد. به نظر میرسد چرخ دور باطل همچنان میچرخد. ما چه نیازی داریم یکبار دیگر راه 16 سال پیش را دوباره طی کنیم؟ چرا از تجربه احزابی چون کارگزاران، مشارکت و ... درس نمیگیریم؟ آیا تشکیل احزاب جدید ذیل کاریزماهایی چون هاشمی، روحانی، احمدی نژاد، عارف و ... بدون توجه به مقدمات و بسترهای شکلگیری حزب، درست است؟
ما از واژه حزب به مثابه یک دال تهی و شناور بهره میبریم که میتواند به هر نوع جمعیتبودگی دلالت دهد. ما فقط در موقفِ دال یا مفهوم حزب مدرن هستیم، اما در موقف مدلول و مصداق شدیدا سنتی هستیم. تا زمانی که ما به فرهنگ سیاسی دموکراتیک خوگر نشده باشیم و تا زمانی که به بازی حزبی با تمامی استلزامات نظری و عملی آن تن در نداده باشیم، این چرخهی معیوب همچنان میچرخد.
آقای دکتر، برای قدرتمندتر شدن جامعه مدنی و تشکیل احزاب مستقل از قدرت چه موانعی میشناسید و چه راهی معرفی میکنید؟ شهروندان چگونه احزاب قدرتمند بسازند؟ برای این امر مهم، دولت روحانی چه کند؟ آیا باید قانون نوشته شود یا سلیقه جدیدی در پیش گرفته شود؟
باید هرم آنچه دربارهی مصائب تحزب در ایران معاصر گفتیم سروته شود. به بیان دیگر باید هرم تحزب در ایران را روی قاعدهاش بنشانیم. تردیدی ندارم که بزرگترین اقدامی که دولت اعتدال میتواند در فرایند این «بهقاعده نشاندن» انجام دهد، تلاش برای تئوریزه کردن «اعتدالگرایی» و نشت و رسوب آنان در تمامی ساحتهای جامعه، بهویژه ساحتِ سیاسی، است.